کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دبیر
دیکشنری فارسی به عربی
سکرتير , محاسب التامين , معلم
-
واژههای مشابه
-
نیم دبیر
لغتنامه دهخدا
نیم دبیر. [ دَ ] (ص مرکب ) دبیری که در نگارش به کمال نرسیده است . منشی تازه کار : صد بار به روزی در، پرها بشمارندچون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار.منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 165).
-
دبیر فلک
لغتنامه دهخدا
دبیر فلک . [ دَ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عطارد. (غیاث ) (برهان ). تیر.
-
دبیر نوبتی
لغتنامه دهخدا
دبیر نوبتی . [ دَ رِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاتب و منشی که بنوبت در دربار پاس دارد : در وقت که این خبر رسید دبیر نوبتی خواجه بونصر را آگاه کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492).
-
دبیران دبیر
لغتنامه دهخدا
دبیران دبیر. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) دبیربد. مهشت دبیر. رئیس دبیران . رجوع به دبیربد و کتاب ایران در زمان ساسانیان شود.
-
روانگان دبیر
لغتنامه دهخدا
روانگان دبیر. [ رَ / رُ ن َ دَ ] (اِخ ) دبیران امور خیریه در زمان ساسانیان بودند و بنابه قول خوارزمی طبقه ٔ هفتم از دبیران عهد ساسانی را تشکیل می دادند. (ایران در زمان ساسانیان ص 155).
-
طاهر دبیر
لغتنامه دهخدا
طاهر دبیر. [ هَِ رِ دَ ] (اِخ ) وی نخست صاحب برید و از خاصان مسعود غزنوی بود، و مکانتی بسزا داشت . چون مسعود بسلطنت رسید، و از ری بجانب خراسان روی نهاد، با مسعود به خراسان شد. و پیش از پیوستن بونصر مشکان به مسعود کارهای دیوان رسالت را میگزارد. مردی ب...
-
فرید دبیر
لغتنامه دهخدا
فرید دبیر. [ ف َ دِ دَ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین کاتب شود.
-
دبیر کل
دیکشنری فارسی به عربی
الأمين العام
-
دبیر كل
دیکشنری فارسی به عربی
السكرتير العام
-
دبیر کافی
واژهنامه آزاد
نویسنده حکایت
-
دبیر اجرایی کنگره
دیکشنری فارسی به عربی
الأمين التنفيذي للمؤتمر
-
دبیر اول سفارت
دیکشنری فارسی به عربی
أمين السرللسفارة
-
جستوجو در متن
-
secretary
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دبیر، منشی، دبیر، منشی، محرم اسرار