کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دبدبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دبدبه
/dabdabe/
معنی
۱. فروشکوه؛ تشریفات.
۲. [قدیمی، مجاز] سروصدای موکب سلاطین و بزرگان در حال حرکت.
۳. [قدیمی] صدای برخورد سم چهارپایان به زمین.
۴. [قدیمی] بانگ طبل و دهل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تجمل، جاه، جبروت، جلال، حشمت، طمطراق، کوکبه
دیکشنری
blazon, fanfare, pomp
-
جستوجوی دقیق
-
دبدبه
واژگان مترادف و متضاد
تجمل، جاه، جبروت، جلال، حشمت، طمطراق، کوکبه
-
دبدبه
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ بِ) [ ع . دبدبة ] (اِ.) عظمت ، شکوه .
-
دبدبه
لغتنامه دهخدا
دبدبه . [ دَ دَ ب َ ] (ع اِ) بَردابرد. بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه . (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). آوازه . سرافرازی . نشانه ٔ عظمت و جلال . جاه و هیأت و بزرگی . (غیاث اللغات ) : شش هفت هزار ساله بوده کاین دبدبه را ج...
-
دبدبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دبدبَة] dabdabe ۱. فروشکوه؛ تشریفات.۲. [قدیمی، مجاز] سروصدای موکب سلاطین و بزرگان در حال حرکت.۳. [قدیمی] صدای برخورد سم چهارپایان به زمین.۴. [قدیمی] بانگ طبل و دهل.
-
واژههای مشابه
-
دبدبة
لغتنامه دهخدا
دبدبة. [ دَ دَ ب َ ] (ع اِ) هر آواز که به آواز برخوردن سم بر زمین سخت ماند. || ماست که بر آن شیر دوشند. || شیر نیک سطبر. (ازمنتهی الارب ). || هیاهو. (دزی ج 1 ص 422).
-
دبدبه زدن
لغتنامه دهخدا
دبدبه زدن . [ دَ دَ ب َ / ب ِ زَ دَ] (مص مرکب ) طبل زدن . دهل و نقاره زدن . طبلک زدن .- دبدبه ٔ بندگی زدن ؛ آشکارا و برملا اظهار بندگی کردن : با فلک آن دم که نشینی به خوان پیش من افکن قدری استخوان کآخر لاف سگیت میزنم دبدبه ٔ بندگیت میزنم . نظامی .- ...
-
دبدبه زن
لغتنامه دهخدا
دبدبه زن . [ دَ دَ ب َ / ب ِ زَ ] (نف مرکب ) طبل زن . نقاره زن . دهل زن . طبلک زن : سلطان را بر این حریص کرده اند که آنچه برادرش داده است به صلت لشکر را و احرار و شعرا را تا بوقی و دبدبه زن را و مسخره را باید پس ستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). هیچ مذ...
-
شکوه و دَبدَبه
فرهنگ گنجواژه
جلال.
-
کَبکَبه و دَبدَبه
فرهنگ گنجواژه
تبختر، شکوه.
-
دَبدَبه و کَبکَبه
فرهنگ گنجواژه
شکوه، تبختر.
-
جستوجو در متن
-
کَرّ و فَرّ
فرهنگ گنجواژه
شکوه و دبدبه.
-
کوکبه
واژگان مترادف و متضاد
جاه، جلال، حشمت، خدموحشم، دبدبه، طمطراق
-
جلالت
واژگان مترادف و متضاد
بزرگواری، بزرگی، دبدبه، شکوه، فر، فره، کوکبه