کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دایگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دایگان
معنی
(یِ) (اِ.) جِ دایه ؛ شیردهندگان .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دایگان
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (اِ.) جِ دایه ؛ شیردهندگان .
-
دایگان
لغتنامه دهخدا
دایگان . [ی َ / ی ِ ] (اِ) ج ِ دایه . صاحب آنندراج گوید جمع دایه است و بیت ذیل را از خاقانی شاهد آرد : ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان در کام رومی بچگان پستان نور انداخته .اما دایگان درین مورد و موارد بیشمار دیگر جمع نیست ، و در بیت شاهد اگر ...
-
جستوجو در متن
-
اظآر
لغتنامه دهخدا
اظآر. [ اَظْ ] (ع اِ) ج ِ ظئر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). ج ِ ظئر، بمعنی شیرده بچه ٔ غیر را. (از منتهی الارب ). دایگان . در دزی ج 1 ص 68، کلمه ای بدین صورت : اظار (بی ضبط) بمعنی دایگان آمده است . و رجوع به اظؤر و ظئر شود.
-
شمبول
لغتنامه دهخدا
شمبول . [ ش ُ ] (اِ) ایر. آلت مردی اطفال (در زبان دایگان ). (یادداشت مؤلف ). چُمبُل . بوبول . دول . دودول . رجوع به ایر شود.
-
هیختن
لغتنامه دهخدا
هیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن : دایگان کنیزک به سر چاه بودند و آب همی هیختندی . (کارنامه ٔ اردشیر). || فروکشیدن .- فروهیختن ؛ فروکشیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyedār آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).
-
دادک
لغتنامه دهخدا
دادک . [ دَ ] (اِ) لَلَه . (جهانگیری ). اتابک . (انجمن آرا). مقابل «دادا» و «دَدَه » پیرغلام قدیمی باشد. (برهان ). پیرغلام کهن : تو آن نازنینی که درمهد فطرت روان دایگان برتر از عقل و دادک . اثیراخسیکتی (از انجمن آرا)در نسخه ای از جهانگیری بجای دایگان...
-
گهواره جنبان
لغتنامه دهخدا
گهواره جنبان . [ گ َهَْ رَ / رِ جُم ْ ] (نف مرکب ) آنکه گهواره جنباند تا کودک خوشتر خسبد : ای در این گهواره ٔ وحشت چو طفلان پای بست غم ترا گهواره جنبان و حوادث دایگان .خاقانی .
-
لالائی
لغتنامه دهخدا
لالائی . (اِ) صوتی که بدان طفل را در گهواره خوابانند مادران و داهان . لالا. آنچه از آواز خاص که خوانند خوابانیدن طفل شیرخوار را. آوازی نرم مادران و دایگان را برای خوابانیدن کودک . بَجبجَه . لای لای .- امثال :اگر لالائی میدانی چرا خوابت نمی برد .
-
حرف بدل
لغتنامه دهخدا
حرف بدل . [ ح َ ف ِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) شمس قیس گوید: کافی است اعجمی که در وصل بدل همزه ٔ ملینه در لفظ آرند چنانکه بندگک و بندگی و بندگان و دایگک و دایگی و دایگان . (المعجم فی معاییراشعارالعجم ص 172). و رجوع به حروف بدل و «گ » شود.
-
ثوبیه
لغتنامه دهخدا
ثوبیه . [ ث َ بی ی َ ] (اِخ ) یکی از مرضعات رسول صلوات اﷲ علیه است . او در اول کنیز ابولهب بود و آنگاه که بشارت ولادت رسول صلوات اﷲ علیه برد، آزاد شد. او دایگان حمزه ٔ سیدالشهداء عم رسول (ص ) نیز بود. و در اسلام او اختلاف است . (قاموس الاعلام و حبیب ...
-
نوزاده
لغتنامه دهخدا
نوزاده . [ ن َ / نُو دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نوزاد. رجوع به نوزاد شود.- نوزادگان چمن ؛ نورُستگان چمن . نهال ها و شاخه های نودمیده و گلها و شکوفه های نوشکفته ٔ چمن . (برهان قاطع) (آنندراج ) : دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابر به سیم مذ...
-
آل غالب
لغتنامه دهخدا
آل غالب . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) منسوب به غالب بن قهر، یکی از اجداد رسول صلوات اﷲعلیه یا منسوب به بنی الادرم بن غالب : من [ حلیمه ، بنت ابی ذویب السعدیه دایگان رسول صلوات اﷲعلیه ] تَرسان برِ عبدالمطلب شدم ، چون مرابدان حال بدید گفت چه بود، شغلی رسید؟ گفت...
-
بچگان
لغتنامه دهخدا
بچگان . [ ب َچ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) ج ِ بچه : جهانا چنینی تو با بچگان گهی مادری گاه مادندرا. رودکی .مرد سر خمش استوار بپوشدتا بچگان از میان خم بنجوشد. منوچهری .ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان در کام رومی بچگان پستان نور انداخته ....