کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دایماً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دایماً
لغتنامه دهخدا
دایماً. [ ی ِ م َن ْ ] (ع ق ) دائماً. بطور پیوسته . همیشه . مدام . علی الدوام همه وقت : دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور. حافظ.و دایماً درویشان و دوستان بواسطه ٔ قدم شریف ایشان می آمدند. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 134).
-
جستوجو در متن
-
همیشه
واژگان مترادف و متضاد
پیوسته، دایم، دایماً، دایماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مدام، مستمرا، هماره، همواره ≠ ابداً، هرگز
-
جاودانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابدی، پایا، جاویدان، مخلد، مستمر، همیشگی ۲. دایماً، همواره ≠ موقت
-
همواره
واژگان مترادف و متضاد
پیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علیالاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه ≠ هرگز
-
مدام
واژگان مترادف و متضاد
۱. باقی، برقرار ۲. پیوسته، جاودان، دایماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مستمر ۳. باده، شراب، می ۴. بارشپیوسته
-
مفنگی
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - کسی که آب بینی وی دایماً روان باشد. 2 - ضعیف و مردنی .
-
پیوسته
واژگان مترادف و متضاد
دایماً، دمادم، علیالاتصال، علیالدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه ≠ ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت ≠ گسسته
-
هرروزه
فرهنگ فارسی معین
(هَ زِ) 1 - (ق مر.) پیوسته ، دایماً. 2 - (ص مر.) آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد. 3 - (اِمر.) سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد.
-
مواظباً
لغتنامه دهخدا
مواظباً. [ م ُ ظِ بَن ْ ] (ع ق ) دایماً و علی الدوام و همیشه و همواره و پیوسته . (ناظم الاطباء). مشرفاً. مراقباً. و رجوع به مواظب شود.
-
سورچران
لغتنامه دهخدا
سورچران . [ چ َ ] (نف مرکب ) (تداول عامیانه ) آنکه بیشتر بمهمانیها رود از شکم پرستی . طفیل العرائس . سوری . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه دایماً در فکر سور خوردن باشد. سوری . || مفت خور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دل خوردن
لغتنامه دهخدا
دل خوردن . [ دِ خوَر / خُر دَ ] (مص مرکب ) غم و غصه خوردن . (از آنندراج ). || غذای روحانی خوردن . خوراک از حقایق و معانی ساختن . با حقیقت سروکار داشتن . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : دل بخور تا دایما باشی جوان از تجلی چهره ات چون ارغوان .مولوی .
-
غایات
لغتنامه دهخدا
غایات . (ع اِ) ج ِ غایت . غایتها. پایانها. نهایتها : دین پاکیزه و مردانگی و طبع جوادوین سه چیز از تو رسیده ست به غایات کمال . فرخی .و مدرسان سور و آیات و واقفان فصول و غایات ... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).زآسمان فتح و عرش دولت و معراج جاه دایماً در...
-
امیب
لغتنامه دهخدا
امیب . [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) آمیب . جانوری تک سلولی از رده ٔریشه پاییان که هم در آبهای شیرین و هم در آبهای دریا میزید. حرکت و تغذیه ٔ وی بوسیله ٔ پاهای کاذب است . پروتوپلاسم آنها برهنه و بدون پوسته ٔ خارجی است . (از فرهنگ فارسی معین ، ذیل آمیب ). کلم...
-
اندوهگین
لغتنامه دهخدا
اندوهگین . [ اَ ] (ص مرکب ) غمگین . غمناک . ملول . (ازآنندراج ). دژم . پژمان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حزین . (دهار). دارای اندوه و غم و غمگین و محزون . (ناظم الاطباء). بتیمار. غمین . غمنده . انده گن . اندوهگن . مغموم . محزون . سادم . اسوان . ...