کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دایقل-ی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق .) یای مجهول مانند:پذیر.
-
ي
دیکشنری عربی به فارسی
مال من , متعلق بمن , مربوط بمن , اي واي
-
ی
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، اسم) y سیودومین حرف الفبای فارسی؛ یا. Δ در حساب ابجد: «۱۰».
-
ی
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) y ۱. برای ساختن حاصل مصدر به کار میرود: دوستی، دشمنی.۲. نشانۀ نسبت یا اتصاف: تهرانی، شیرازی.۳. نشانۀ نکره که بر یک شخص یا یک چیز غیرمعلوم دلالت میکند: مردی، زنی، سنگی، کتابی.۴. به همراه بن فعل، نشانۀ دوم شخص مفرد است: رفتی، دیدی، بردی.۵. نش...
-
ی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ye نام واج «ی».
-
ی ی ی
لغتنامه دهخدا
ی ی ی . [ ی ِ ی ِ ی ِ ](اِ صوت ) (اصطلاح عامیانه ) آوازی است که برآرند چون گفتار کسی را والوچانیدن خواهند. آوازی که بدان سخن کسی و بالاخص پیران را والوچانند. (یادداشت مؤلف ).
-
ی ی
لغتنامه دهخدا
ی ی . [ ی ُ ی ُ ] (اِ) (اصطلاح بچگانه ) یویو. بازیچه ای است بچگان را. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به یویو شود.
-
banking 3
پهلوگَرد ی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] عمل غلتاندن هواگَرد بهصورت پهلوگَرد
-
آرا (ی )
فرهنگ فارسی معین
(ری . اِفا.) در ترکیبات به جای «آراینده » آید: بزم آرا، جهان آرا، صف آرا.
-
انگشتر (ی )
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند. ؛~ پا (کن .) چیزی بی مصرف .
-
تندخو (ی )( ((.)
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.)بدخلق ، خشمگین .
-
جانفرسا (ی )
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص فا.) جان فرساینده ، خسته کننده .
-
سرشو(ی )
فرهنگ فارسی معین
(سَ) = سرشوینده : 1 - (ص فا.) آن که سر دیگری را بشوید. 2 - سرتراش ، حجام . 3 - (اِمر.) نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند؛ گل سرشوی .
-
اساکارتی ی
لغتنامه دهخدا
اساکارتی ی . [ اَی َ ] (اِخ ) ساگارتی (در جنوب پارت ) در کتیبه ٔ داریوش . (ایران باستان ص 2178). و رجوع به سارگاتی شود.
-
بالا ی
دیکشنری فارسی به عربی
انتهي , فوق