کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داو یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داو یافتن
لغتنامه دهخدا
داو یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نقش نشستن بمراد. بهدف رسیدن .
-
واژههای مشابه
-
دأو
لغتنامه دهخدا
دأو. [ دَءْوْ ] (ع مص ) فریفتن گرگ و چپ دادن . روباه بازی کردن غزال را. (منتهی الارب ). دأی . (تاج المصادر بیهقی ).
-
داو دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) حق تقدم برای حریف قایل شدن .
-
داو زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) 1 - به نوبت خود بازی کردن . 2 - ادعای امری کردن . 3 - نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن .
-
داو بردن
لغتنامه دهخدا
داو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن در بچنگ آوردن نوبت بازی نرد و جز آن . بدست آوردن نوبت بازی پیش از حریف . نوبت بردن . دَو بردن . (در تداول مردم قزوین ) : از پسر نردباز داو گران تر ببروز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم . منوچهری .بردم از نراد گیت...
-
داو خواستن
لغتنامه دهخدا
داو خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پیشی نوبت خواستن . خواستار نوبت مقدم شدن : از قضا در ده وبای گاو خاست از اجل این روستایی داو خواست گاو را بفروخت حالی خر خریدگاویش بود و خری بر سر خریدچون گذشت از بیع ده روز شماراز وبای خر خرش میمرد زار.عطار.
-
داو دادن
لغتنامه دهخدا
داو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج . || مجال دادن . مهلت دادن . گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاوکشته را هرگز سگان ندهند داو.مولوی .
-
داو طلبیدن
لغتنامه دهخدا
داو طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن داو (در بازی ). رجوع به داو شود.
-
داو کشیدن
لغتنامه دهخدا
داو کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) داو نوبت نرد و شطرنج است و یا نوبت است از بازی و نوبت تیر قماراندازی و از داو کشیدن مراد ظاهراً پرداختن به نوبت است با کشیدن تیر قمار و جز آن .
-
داو زدن
لغتنامه دهخدا
داوزدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بنوبت بازی کردن .- داوتمامی زدن ؛ ادعای کمال کردن . دعوی کمال کردن .
-
داو آمدن
لهجه و گویش تهرانی
کرکری خواندن
-
داو بستن
لهجه و گویش تهرانی
شرط بستن
-
داو، دو، دور
لهجه و گویش تهرانی
نوبت بازی، نوبت ـ دعوا، ادعا
-
دست و داو
فرهنگ گنجواژه
نوبت، بازی.دست و داو داشتن= اختلاط داشتن.