کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
داویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] dāvidan ۱. داو خواستن.۲. ادعا کردن؛ دعوی کردن.
-
دویدن
لغتنامه دهخدا
دویدن . [ دَ دَ ] (مص ) از کلمه ٔ «داو» مضاعف کردن مبلغ باخت . مضاعف کردن گرو قمار در نرد. (یادداشت مؤلف ).
-
خصل
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) داو، گرو، آن چه که بر سر آن قمار کنند. 2 - (مص م .) بریدن ، جدا کردن .
-
دأی
لغتنامه دهخدا
دأی . [ دَءْی ْ ] (ع مص ) فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ). دأو. فریب کردن . (منتهی الارب ).
-
دو
لغتنامه دهخدا
دو. [ دَ / دُو / دُ ] (اِ) مخفف داو، نوبت بازی قمار و غیره .- از زیر دو دررفتن ؛ از کاری مشکل تن زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به داو شود.- دو بودن ؛ بسنده بودن . کافی بودن . فایق بودن : او صد تا مثل من و ترا دو است ؛ یعنی فایق و بسنده است . (یادداش...
-
بازی دادن
لغتنامه دهخدا
بازی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . کسی را مغبون کردن : اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی .داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
دوالک بازی
لغتنامه دهخدا
دوالک بازی . [ دَ ل َ ] (حامص مرکب ) دوال بازی . (برهان ) (جهانگیری ). نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت گیرد و آن چنان است که مقامران دوال را دولا پیچند و به نوعی تاه ساخته و پیچ داده بر زمین نهند و سپس دوال از آهن به دست دوال زننده دهن...
-
نقش زدن
لغتنامه دهخدا
نقش زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقش نوشتن . (آنندراج ). رقم زدن . نگاشتن . نگاریدن . نوشتن : هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشرآیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین . خاقانی .سه فرهنگ نامه زفرخ دبیربه مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی .نه هرکو نقش نظمی زد کلامش...
-
طرح دادن
لغتنامه دهخدا
طرح دادن . [ طَ دَ ] (مص مرکب ) رو گردانیدن . اعراض کردن . علامی فهامه در اکبرنامه نوشته : «مناسب دولت قاهره است که جنگ را طرح داده از آب نربده بگذریم و به هند نفسی راست کنیم و مردم تازه زور فراهم آوریم ». و بمعنی اول مسیح کاشی گوید : داو نخست هر دو ...
-
قمار
لغتنامه دهخدا
قمار. [ ق ِ ] (ع مص ) مقامره . به گرو چیزی باختن و نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب ). به گرو باختن و غلبه کردن در بازی قمار. (اقرب الموارد). || (اِ) منگ . (فرهنگ اسدی ). هر بازی که در آن بطور غالب شرط شود که برنده چیزی از بازنده بگیرد خواه با ور...
-
ضربه
لغتنامه دهخدا
ضربه . [ ض َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ضربت . زخم . کوب . یک بار زدن . زد : قابل امر شدن چون گوئی پس بیک ضربه بپایان رفتن . عطار. || پانسه که بدان قمار بازند، و آن را قرعه نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). نقش . کعبتین (مجازاً) : همه در ششدر عجزند ...
-
ندب
لغتنامه دهخدا
ندب . [ ن َ دَ ] (اِ) داوکشیدن بر هفت باشد در بازی نرد، و آن را به عربی عذرا خوانند، و چون از هفت بگذرد و به یازده رسد آن راتمامی ندب و داوفره گویند و به عربی وامق خوانند، وچون بر هفده رسد آن را دست خون گویند و اگر از دست خون بگذرد حکم اول پیدا کند، ...
-
دست خون
لغتنامه دهخدا
دست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چیزی نداشته گرو بر سر خود یا به یکی از اعضای خود بسته باشدو حریف ششدر کرده و او را بر هفده کشیده باشد. (برهان ). ...
-
بسنده
لغتنامه دهخدا
بسنده . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی بسند است که کافی باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). مزیدعلیه بس که در اصل به معنی کفایت است و به مجاز به معنی بسیار و به معنی کافی نیز آمده است . (آنندراج ). مرکب از بس و اند که بزعم هرن آلمانی همان اند بمعنی مقدار ک...
-
ششدر
لغتنامه دهخدا
ششدر. [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). دارای ابواب سته . که شش در، او را باشد. (یادداشت مؤلف ). || که شش جهت او را باشد. (از ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شش جهت را نیز گویند. (برهان ). || گاهی لفظ ششدر کنایه باشد...