کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داوری نما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داوری انداختن
لغتنامه دهخدا
داوری انداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) داوری افکندن . داوری بپا کردن . رجوع به داوری شود. (آنندراج ).
-
داوری خانه
لغتنامه دهخدا
داوری خانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محکمة. (منتهی الارب ). دادگاه . دیوانخانه . جای عدالت . عدلیه .
-
داوری دار
لغتنامه دهخدا
داوری دار. [ وَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ داوری . داوری کننده . || (اِخ ) خدای متعال . رجوع به داور و نیز رجوع به داوری شود.
-
داوری گاه
لغتنامه دهخدا
داوری گاه . [ وَ ] (اِ مرکب ) محکمه . داورگاه . داوری گه . داورگه . دارالعدالة. || مجازاً جنگ جای . آنجا که از مردان و از مردی آنان حکومت کنند : سکندر در آن داوری گاه سخت پی افشرد مانند بیخ درخت . نظامی .در آن داوری گاه چون تیغ تیزکه هم رست خیزست و ه...
-
داوری گه
لغتنامه دهخدا
داوری گه . [ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف داوری گاه . دارالعدالة. محکمه . داورگاه داورگه : کسانی که در پرده محرم شدنددر آن داوری گه فراهم شدند.نظامی .
-
داوری خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dāvarixāne دادگاه؛ عدالتخانه.
-
داوری گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dāvarigāh دادگاه؛ عدالتخانه.
-
پیش داوری
دیکشنری فارسی به عربی
اجحاف
-
داوری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احکم , حکم , قاضي , محکم
-
حکمیت (داوری) را پذیرفت
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتِکامٌ
-
به داوری گذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتِکامٌ
-
قضاوت و داوری
فرهنگ گنجواژه
قضاوت.
-
جستوجو در متن
-
ﭐحْکُم
فرهنگ واژگان قرآن
حکم نما-داوري کن
-
نما
لغتنامه دهخدا
نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است : بسی فربه نماید آنکه داردنمای فربهی از نوع آماس . سنائی .سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش سوسن افعی چو زمرد گیاش . نظامی . || نشان .نمودار. مظهر : چون فضل ربیعی...
-
شگفتی
لغتنامه دهخدا
شگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (حامص ، اِ) تعجب . (ناظم الاطباء). شگفت . (آنندراج ). استعجاب . (یادداشت مؤلف ) : شگفتی در آن بود کاسب سیاه نمی داشت خود را ازآتش نگاه . فردوسی .ببردند هم درزمان نزد شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه . فردوسی .- از شگفتی ماندن ؛ در ...