کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داوری
/dāvari/
معنی
۱. قضاوت و انصاف دربارۀ نزاع و کشمکش و مرافعۀ دو یا چند تن.
۲. (ورزش) شغل و عمل داور.
۳. شکایت.
۴. محاکمه.
۵. جدل؛ نزاع.
۶. تضاد؛ مخالفت.
۷. اختلاف.
۸. مغالطه.
۹. (اسم) قضیه؛ کار.
۱۰. بحث؛ سخن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حکم، قضا، قضاوت
۲. تظلم
۳. خصومت، ستیزه
فعل
بن گذشته: داوری کرد
بن حال: داوری کن
دیکشنری
adjudication, arbitrament, arbitration, decision, doom, estimate, eye, judgment, pronouncement, verdict
-
جستوجوی دقیق
-
داوری
واژگان مترادف و متضاد
۱. حکم، قضا، قضاوت ۲. تظلم ۳. خصومت، ستیزه
-
داوری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] 1 - (حامص .) قضاوت کردن . 2 - شکایت کردن . 3 - ستیزه ، جنگ . 4 - (اِ.) واقعه .
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) ظاهراً قلعه ای از توابع و نواحی فراه و یا هرات و یا نواحی مابین آن دو بوده است . در تاریخ سیستان آمده است که : «آمدن امیر، نوروز بزرگ به فراه و شبیخون آوردن و تاخت کردن و اهالی آن بقعه رااسیر کردن و نهب و قتل آن ولای...
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 25 هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه مالرو انگهران به بیابان . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و بارکشی و راه آن مالروست . (از فرهنگ جغ...
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (اِخ ) سلطان ابراهیم . از شعراء ایران و از مردم کاشان است . او راست :در خراسان مدحتی گفتم نه از روی طمعدر غلط فهمیده گفتا مدح ما معنی نداشت گفتمش بسیار نیکو گفت این انصاف بودبنده خود دانسته ام مدح شما معنی نداشت .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (اِخ ) فرزند وصال شیرازی است . رجوع به داوری شیرازی و نیز رجوع به آتشکده ص 242 و تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 132، 194، 205، 206 شود.
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (اِخ ) محمد. خوشنویس است . رجوع به کتاب نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه سلطنتی ایران شود.
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (حامص ) عمل داور. قضا. حکومت . قضاوت . حکم دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . (برهان ). یکسو نمودن میان نیک و بد. (برهان ) (شرفنامه ). احکومة. (منتهی الارب ). حکمة. (دهار). حکم میان دو خصم . فتاحة [ ف ِ / ف ُ ] . (منتهی الارب ) : ز یزد...
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (حامص ) قضاوت . در باره ٔ داوری و داوران یا قضاة در دوران هخامنشیان نگاه کنید به ایران باستان ج 2 ص 1487.
-
داوری
لغتنامه دهخدا
داوری . [ وَ ] (حامص ) و آن اجرای حکمی است که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود. (متی 10: 15) (واعظ 11:9) (متی 12:36) (اعمال رسولان 17:301) (عبرانیان 9:27 و دوم پطرس 2: 9 و 3: 7) (اول یوحنا 4: 17) و داور آن روز خداوند ومنجی ما عیسی مسیح خو...
-
داوری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dāvari ۱. قضاوت و انصاف دربارۀ نزاع و کشمکش و مرافعۀ دو یا چند تن.۲. (ورزش) شغل و عمل داور.۳. شکایت.۴. محاکمه.۵. جدل؛ نزاع.۶. تضاد؛ مخالفت.۷. اختلاف.۸. مغالطه.۹. (اسم) قضیه؛ کار.۱۰. بحث؛ سخن.
-
داوری
دیکشنری فارسی به عربی
تحکيم , حکم , قرار
-
واژههای مشابه
-
داورى
واژهنامه آزاد
قضاوت
-
روز داوری
لغتنامه دهخدا
روز داوری . [ زِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . روز شمار. یوم الحساب : گوییا باور نمیدارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند.حافظ.