کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دا
لغتنامه دهخدا
دا. (اِ) مخفف دایه ، داه . || (در تداول مردم بختیاری ) مادر. ام . والده .
-
معزبة
لغتنامه دهخدا
معزبة. [ م ِ زَ ب َ ] (ع اِ) داه . (منتهی الارب ). داه و کنیز. (ناظم الاطباء). کنیز. (از اقرب الموارد). || زن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زهوة
لغتنامه دهخدا
زهوة. [ زَهَْ وَ ] (اِخ ) نام داه آزاد احمدبن بدر، که محدثه بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ثأطاء
لغتنامه دهخدا
ثأطاء. [ ث َءْ ] (ع ص ، اِ) زن گول و در صفت داه مستعمل شود. (منتهی الارب ).
-
کنیزک زاده
لغتنامه دهخدا
کنیزک زاده .[ ک َ زَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فرزند شخص از کنیز و داه . (ناظم الاطباء). اَنقَس . (منتهی الارب ).
-
هفت خاتون
لغتنامه دهخدا
هفت خاتون . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ) : هفت خاتون را در این خرگاه سبزداه این درگاه والا دیده ام . خاقانی .رجوع به هفت اختر، هفت اختران و هفت ستاره شود.
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اِ ب ِ ] (ع ص ) آنچه زاید بسالی پرستار یا ماچه خر. داه ، کنیزک ، ماده خر بسیارزاینده . || خر ماده ٔ رمنده .
-
ابن نفیله
لغتنامه دهخدا
ابن نفیله . [ اِ ن ُ ن َ ل َ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) ابن اَمه . ابن زومله . پسر داه .
-
لخناء
لغتنامه دهخدا
لخناء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث الخن . امراءة لخناء؛ زن گنده شرم . اَمة لخناء؛ داه گنده شرم . (منتهی الارب ).
-
داهی
لغتنامه دهخدا
داهی . (حامص ) داه بودن . کنیز بودن : خه خه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست .سنائی .
-
داهیان
لغتنامه دهخدا
داهیان . (اِخ ) شعبه ای ازسکاها و آنان ساکن مجاور گرگان بوده اند. (ایران باستان ج 2 ص 1710). و رجوع به داه و داها و داهه شود.
-
فرتنی
لغتنامه دهخدا
فرتنی . [ ف َ ت َ نا ] (ع اِ) بچه ٔ کفتار. (منتهی الارب ). || زن زناکار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || داه . (منتهی الارب ). کنیزک خنیاگر. (از اقرب الموارد).
-
تدویه
لغتنامه دهخدا
تدویه . [ ت َدْ ] (ع مص ) شتر را بسوی بچه خواندن بلفظ داه ِ، بالکسر یا به تسکین یا بلفظ دُه ْدُه ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
دیه
لغتنامه دهخدا
دیه . [ دَ ی َ ] (اِ) صورتی و تلفظی از کلمه ٔ دایه است . داه . دایه : المراضعة، فرزند را دیه دادن . (المصادر زوزنی ).- امثال : هرچه دیه گوید از درد گوید . (یادداشت مؤلف ).هرچه دیه گوید از در گوید . (مجمع الامثال ).
-
مدیونه
لغتنامه دهخدا
مدیونه . [ م َدْ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مدیون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدیون شود. || (اِ) داه . کنیز. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) قبیله ای از بربر. (یادداشت مؤلف ).