کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داهی
/dāhi/
معنی
زیرک؛ هوشیار؛ باهوش؛ دانا؛ تیزفهم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باهوش، تیزفهم، زرنگ، زیرک، هوشمند ≠ کانا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داهی
واژگان مترادف و متضاد
باهوش، تیزفهم، زرنگ، زیرک، هوشمند ≠ کانا
-
داهی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص .) زیرک ، باهوش . ج . دهات .
-
داهی
لغتنامه دهخدا
داهی . (حامص ) داه بودن . کنیز بودن : خه خه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست .سنائی .
-
داهی
لغتنامه دهخدا
داهی . (ع ص ) گربز. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). دغا. ریمن . هفت خط : گه سیاه آید بر تو فلک داهی گه ترا مشفق و یاری ده و یار آید. ناصرخسرو.تو ماهیکی ضعیفی و بحرست این دهر سترگ و بدخوی و داهی . ناصرخسرو.چون ز شب نیمی بشد گفتم مگرباز شد مر دهر داهی را د...
-
داهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: دُهاة] dāhi زیرک؛ هوشیار؛ باهوش؛ دانا؛ تیزفهم.
-
واژههای مشابه
-
داهی شدن
لغتنامه دهخدا
داهی شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دهو. (تاج المصادر بیهقی ). دهاة.دهاء. (تاج المصادر بیهقی ). زیرک شدن . نابغه شدن .
-
داهی طبع
لغتنامه دهخدا
داهی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) زیرک طبع. که سرشت داهیان دارد. که طبع زیرکان دارد : یکی از آن سه کس که داهی طبع و کافی رای بود. (سندبادنامه ص 293).
-
داهی کند
لغتنامه دهخدا
داهی کند. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب . سر راه مالروجاسک به میناب با 10 تن سکنه . مزارع زن بند، شور و راهگا جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
داحی
لغتنامه دهخدا
داحی . (ع ص ) گستراننده و فراخ گرداننده ٔ زمین یعنی خداوند تبارک و تعالی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دهات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دهاة، جمعِ داهی] [قدیمی] dohāt = داهی
-
دهات
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (ص .) جِ داهی ؛ زیرکان ، هوشمندان .
-
ژنی
لغتنامه دهخدا
ژنی . [ ژِ ] (فرانسوی ، ص ) داهیه . نابغه . داهی .