کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داهم
/dāhem/
معنی
=دیهیم
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داهم
لغتنامه دهخدا
داهم . [ هَِ ] (اِ) تاج پادشاهان را گویند و آنرا دیهیم نیز خوانند. (برهان ). دیهیم .افسر. تاج . افسر گوهر و درآگین پادشاهان . || تخت شاهی . || چتر پادشاهی . (برهان ).
-
داهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] ‹داهیم› [قدیمی] dāhem =دیهیم
-
جستوجو در متن
-
داهول
لغتنامه دهخدا
داهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش و طیور از خراب کردن زراعت . هراسه . (غیاث ). آدم شکلی که برای رمانیدن وحوش و طیور در باغ ...
-
دیهیم
لغتنامه دهخدا
دیهیم . [ دَ / دِ ] (اِ) تاجی که مخصوص پادشاهان است . (برهان ). تاج . اصل کلمه داهیم بود و دیهیم اماله ٔ آن است و داهم نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). داهی . (آنندراج ). تاج . (غیاث ). داهیم . (شرفنامه ٔ منیری ) (اوبهی ). تاج مخصوص پادشاهان . (...