کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داهل
فرهنگ فارسی معین
(هُ) [ معر. ] (اِ.) نک داهول .
-
داهل
لغتنامه دهخدا
داهل . [ هَِ ] (ع ص ) مرد سرگشته . (منتهی الارب ).
-
داهل
لغتنامه دهخدا
داهل . [ هَُ / هَِ ] (اِ) داهول . داحوال . داخول . علامتی باشد که در زراعت و فالیز و امثال آن نصب کنند بجهت رفع جانوران زیانکار تا ازآن برمند و داخل زراعت نشوند. (برهان ) . مترس . مترسک . چیزی که در کشتزارها برای رمیدن مرغان برپا کنند. علامتی که در ص...
-
داهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داهول› [قدیمی] dāhol =داخُل
-
واژههای مشابه
-
دام و داهل
لغتنامه دهخدا
دام و داهل .[ م ُ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دام و داهول . رجوع به داهل و داهول و داحول و نیز رجوع به دام شود.
-
جستوجو در متن
-
مترسک
واژگان مترادف و متضاد
۱. افچه، داهل، مترس، هراسه ۲. لولو ۳. سرخر، مزاحم
-
افچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'afče آنچه از چوب و پارچه و جز آن به شکل انسان در کشتزار برپا کنند که جانوران از آن بترسند و به زراعت آسیب نرسانند؛ مترسک؛ هراسه؛ داهل.
-
هراسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هراسا› [قدیمی] harāse ۱. چیزی که کسی را با آن بترسانند.۲. چیزی که از چوب، پارچه، یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا میکنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند؛ داهل؛ مترس.
-
دام و داحول
لغتنامه دهخدا
دام و داحول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داحول عربی است به معنی پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند. (منتهی الارب ). رجوع به دام و رجوع به داحول و نیز رجوع به «دام داهول » و داهل و داهول شود.
-
داهول
لغتنامه دهخدا
داهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش و طیور از خراب کردن زراعت . هراسه . (غیاث ). آدم شکلی که برای رمانیدن وحوش و طیور در باغ ...
-
جستن
لغتنامه دهخدا
جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداول عوام ، یافتن و یافتن چیزی گمشده . (یادداشت مؤلف ) : شتابید گنجور و صندوق جست بیاورد پوی...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...