کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانگانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دانگانه
/dāngāne/
معنی
۱. آنچه به یکدانگ یعنی یکششم دِرهم بیرزد.
۲. چیزی کم و نزدیک به یکدانگ: ◻︎ گرچه مرا هست به خروار فضل / نیست ز دانگانه مرا یک تسو (کمالالدیناسماعیل: ۵۱۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
merchandise, picnic
-
جستوجوی دقیق
-
دانگانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) 1 - پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می شود. 2 - چیزی که یک ششم دانگ بیارزد.
-
دانگانه
لغتنامه دهخدا
دانگانه . [ ن ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: دانگ + انه ). صاحب آنندراج گوید اصل کلمه دانگ گانه است یعنی یک عدد دانگ . و یک گاف را حذف کرده اند. (آنندراج ). || در اصطلاح سهمی که هر کس دهد در مهمانی و غیره . آن باشد که چون جمعی بسیر و گشت روند هر یک زر...
-
دانگانه
لغتنامه دهخدا
دانگانه . [ ن َ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) رخت و متاع خانه . (برهان ) (غیاث ). متاع و کالا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) : ای در جوال عشوه علی وار ناشده از حرص دانگانه بگفتار روزگار. انوری .این تشنیع بر شیعه میزد بطمع ناموس و بازارچه و دانگانه . (کتاب الن...
-
دانگانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دانگی› [قدیمی، مجاز] dāngāne ۱. آنچه به یکدانگ یعنی یکششم دِرهم بیرزد.۲. چیزی کم و نزدیک به یکدانگ: ◻︎ گرچه مرا هست به خروار فضل / نیست ز دانگانه مرا یک تسو (کمالالدیناسماعیل: ۵۱۹).
-
جستوجو در متن
-
دانه گانه
لغتنامه دهخدا
دانه گانه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دانگانه . اسباب و کالا و متاع دنیوی باشد. (برهان ). رجوع به دانگانه شود.
-
توشی
لغتنامه دهخدا
توشی . (اِ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. (برهان ) (از آنندراج ). توژی . دانگانه . (ناظم الاطباء). در تهران و مشهد و بروجرد دنگی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
تپو
لغتنامه دهخدا
تپو. [ ت َ ] (اِ) مخفف لفظ تاپو است که بمعنی خمره ٔ گلی است . (فرهنگ نظام ) : گرچه بخروار مرا هست فضل نیست ز دانگانه مرا یک تپو.کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام ).
-
ناشده
لغتنامه دهخدا
ناشده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نشده . انجام نایافته . || نرفته . مقابل شده . رجوع به شده شود : ای در جوال عشوه علی وار ناشده از حرص دانگانه به گفتار روزگار.انوری .
-
گانه
لغتنامه دهخدا
گانه . [ ن َ /ن ِ ] (پسوند) مزید مؤخر «آن » که در پارسی باستان «آنه » بوده پس از اینکه بشکل آوایی «آنه » (در پهلوی «آنک ») درآمده ، مزید مؤخربی قاعده ٔ «گانه » را ساخته است که در پهلوی کانک می باشد. این مزید مؤخر برای ساختن کلمات توزیعی که نخست کل...
-
تسو
لغتنامه دهخدا
تسو. [ ت َ ] (اِ) پهلوی تسوک و معرب آن طسوج (محل و ناحیه ) یشتها ج 2 ص 330 ح بنقل از ایرانشهر مارکوارت ص 74 (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به تسوک شود. || مقدار و وزن چهار جو باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). || قیراط. (مهذب الاسماء...
-
دانگ
لغتنامه دهخدا
دانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ ؛ دوثلث آن . دو سوم آن .- دو...