کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دانک
/dānak/
معنی
هر نوع دانه از ماش، عدس، گندم، جو، و مانند آنها؛ دانۀ خرد؛ دان؛ دانه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانک
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - هر نوع دانه . 2 - آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند.
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ] (اِ) امین الدوله گوید تخمی است شبیه به تودری سرخ و از آن ریزه تر و گیاه او بقدر شبری و در کوههای طبرستان و نواحی آن یافت میشود. گرم و تر و جهت علل بلغمی و سوداوی نافع و چون پنجاه درهم او را تا صد درهم بادوچندان آرد و گندم و قدری روغن نانها...
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . واقع در 36000گزی خاور آوج . سردسیر است و دارای 813 سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سنگاوین است و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و باغات انگور و گردو و قلمستان و عسل . شغل اهالی زراعت است ...
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر دانه است مرکب از دانه و کاف تصغیر. || دانه باشد. (اوبهی ). مطلق دانه را گویند اعم از گندم و جو و ماش و عدس و غیره . (برهان ). دان . دانه . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حب . حبه : ازین تاختن گوز و ریدن براه نه دانک ن...
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ن َ ] (اِخ ) نامی بیابان ولایت گتگن را بهند. (بیرونی ماللهند ص 99).
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ن ُ ] (اِ) آن باشد که به وقت دندان برآوردن اطفال اقسام دانه ها از جنس گندم و جو و ماش و عدس و امثال آنها را با کله و پاچه ٔ گوسفند بپزند و بخانه های دوستان و خویشان و مصاحبان فرستند. (برهان ). آن بود که هرگاه دندان اطفال خواهد برآید آشی از گ...
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک . [ ن ُ ] (اِ) چاروادار بزبان دکن . در ملک دکن مهتر چاروار گویند. (برهان ).
-
دانک
لغتنامه دهخدا
دانک .[ ] (اِ) بعربی کشتی را گویند که برادر جهاز باشد و بر آن بر دریا و آب سفر کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اما این لغت و ضبط آن در کتب لغت عرب دیده نشد، در صورت صحت محتمل است که لغت عامیانه باشد.
-
دانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دانه] [قدیمی، عامیانه] dānak هر نوع دانه از ماش، عدس، گندم، جو، و مانند آنها؛ دانۀ خرد؛ دان؛ دانه.
-
دانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دانکو› [قدیمی] dāna(o)k آشی که با گندم و جو و عدس و ماش و نخود و امثال آنها بپزند؛ آش هفتدانه.
-
واژههای مشابه
-
pyrenoid
دانَک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختاری کوچک و بیرنگ در سبزدیسۀ برخی از جلبکها که نشاسته در آن تشکیل و ذخیره میشود
-
دانک افرونک
لغتنامه دهخدا
دانک افرونک . [ ن َ اَ رُ وَ ] (اِمرکب ) انچوچک . انچوکک .
-
دانک داجی
لغتنامه دهخدا
دانک داجی . (اِخ ) حاکم سرحد ممالک ختا و مرز متصرفات شاهرخ میرزا فرزند امیرتیمور گورکان . و این مرد در شانزدهم شعبان سال 828 فرستادگان امیر شاهرخ بدربار ختا را که جمعی ازملازمان بسرداری شادی خواجه و نیز میرزا بایسنقر و سلطان احمد و خواجه غیاث الدین ن...
-
دانک به فتح ن و سکون ک
واژهنامه آزاد
جوشهای ریز روی صورت