کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانچه
لغتنامه دهخدا
دانچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) از «دان »دانه ، حب و «چه » علامت تصغیر به معنی دانه ٔ کوچک . دان خرد.
-
دانچه
لغتنامه دهخدا
دانچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) دانجه . مرجمک . عدس . (غیاث ). مرجومک . نسک . دانژه .
-
دانچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دانه] ‹دانجه، دانزه، دانیژه› (زیستشناسی) [قدیمی] dānče عدس؛ مرجمک.
-
جستوجو در متن
-
دانژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dānže =دانچه
-
دانجه
فرهنگ فارسی معین
(جِ)(اِمصغ .) = دانچه : عدس ، مرجمک .
-
دانژه
لغتنامه دهخدا
دانژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) دانچه . دانیژه . عدس . (برهان ).
-
دانجه
لغتنامه دهخدا
دانجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) دانچه . غله ای که بعربی عدس گویند. (برهان ). عدس . نسک . مرجمک . مرجومک . دانژه .
-
مرجمک
لغتنامه دهخدا
مرجمک . [ م َ ج ُ م َ ] (اِ) عدس . (برهان قاطع) (از رشیدی ) (انجمن آرا). مرجومک . مرجو. دانچه . نسک . بُلسُن . (یادداشت مؤلف ). مژو. (فرهنگ فارسی معین ).
-
عدس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'adas ۱. گیاهی بوتهای از خانوادۀ باقلا با گلهای سفیدرنگ و برگهای باریک؛ دانچه؛ انژه؛ مرجمک؛ نسک؛ بنوسرخ.۲. دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد.
-
مرجومک
لغتنامه دهخدا
مرجومک . [ م َ م َ ] (اِ) عدس . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرجمک . مرجو. عدس . بلسن . دانچه . نسک . (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به مرجو و مرجمک شود. || مرجاموک ؛ یعنی دانه ٔ سیاه به میان کافور که آن را سیاه تخمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
-
نسک
لغتنامه دهخدا
نسک . [ ن َ ] (اِ) در اراک (سلطان آباد): نشک (عدس ). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام غله ای است که به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع). عدس . (لغت فرس اسدی ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (اوبهی ) (دهار) (غیاث اللغات...
-
چه
لغتنامه دهخدا
چه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و طاقچه . (...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...