کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانش نیوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دانش دوست
لغتنامه دهخدا
دانش دوست . [ ن ِ ] (ص مرکب ) دوستدار دانش . دوستدار علم . خواهنده و طالب علم . محب علم . || که دانش دوست اوست . که علم یار اوست .
-
دانش دوستی
لغتنامه دهخدا
دانش دوستی . [ ن ِ ](حامص مرکب ) عمل دانش دوست . حب ّ علم . خواهانی علم .
-
دانش سار
لغتنامه دهخدا
دانش سار. [ ن ِ ] (اِمرکب ) محل دانش . (انجمن آرا) (آنندراج ). دانشکده . (ناظم الاطباء). || کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). جایی که در آن حکمت فراوان باشد. (ناظم الاطباء).
-
دانش سرشت
لغتنامه دهخدا
دانش سرشت . [ ن ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که دانش در سرشت دارد. که علم و فضل در نهاد و طبیعت دارد. که علم در طینت و نهاد دارد. || (ن مف مرکب ) سرشته بدانش . مجهز بعلم . به دانش برآمده . بفضل و علم پرورش یافته : زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دانشی در...
-
دانش سنج
لغتنامه دهخدا
دانش سنج . [ ن ِ س َ ] (نف مرکب ) که دانش سنجد. که علم بقیاس آرد. که سنجش علم کند. نقاد دانش . ناقد علم و معرفت . || (اِ مرکب ) میزان و اندازه ٔ سنجش دانش . که بدان علم و فضل کس اندازه گیرند. که بدان معیار دانش و معرفت کنند.
-
دانش طلب
لغتنامه دهخدا
دانش طلب . [ ن ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طلبنده ٔ دانش . خواهنده ٔ دانش . طالب علم . متعلم . دانشجو.
-
دانش فروز
لغتنامه دهخدا
دانش فروز. [ ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فرزنده ٔ دانش . روشنی بخش علم . افروزنده و متجلی سازنده ٔ علم و فضل . || (ن مف مرکب ) افروخته بدانش . روشن بنور معرفت . متجلی بعلم و فضل : تا بتوان ازدل دانش فروزدشمن خود را بگلی کش چو روز.نظامی .
-
دانش فروش
لغتنامه دهخدا
دانش فروش . [ ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ دانش . عالم . فیض بخش . دانشمند : بیامد یکی مردمزدک بنام سخنگوی و با دانش و رای و کام گرانمایه مردی و دانش فروش قباد دلاور بدو داد گوش . فردوسی .همی گفت و خاقان بدو داده گوش بدو گفت کای مرد دانش فروش . فرد...
-
دانش کوتاه
لغتنامه دهخدا
دانش کوتاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کم خرد. (آنندراج ). کودن . کندذهن . (ناظم الاطباء).
-
دانش گزین
لغتنامه دهخدا
دانش گزین . [ ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) گزیننده ٔ دانش . که دانش گزیند. که دانش انتخاب کند. که انتخاب علم نماید. که روی بدانش آرد. که دل در دانش بندد. طالب علم : بپاسخ چنین گفت دانش گزین که ایوان سپهرست و فرش این زمین .اسدی .
-
دانش گستر
لغتنامه دهخدا
دانش گستر. [ ن ِ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ دانش . اشاعه دهنده ٔ علم . علم گستر. که بسط دانش دهد. که علم افاضه کند. که از دانش بهره رساند. ز دانش بهر کس رساننده بهر.
-
دانش مزی
لغتنامه دهخدا
دانش مزی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) مزیدن دانش . تحصیل دانش . آموختن علم . منظور دانشوریست چه مزیدن مکیدنست ، گویا او از دانش پرورده شده است : زاهدی در غزنی از دانش مزی بد محمد نام و کُنیت سررزی بود افطارش سر رز هر شبی هفت سال اودایم اندر مطلبی .مولو...
-
دانش نما
لغتنامه دهخدا
دانش نما. [ ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نماینده ٔ دانش . نشان دهنده ٔ دانش . عرضه کننده ٔ علم . || نشان دهنده ٔ میزان معلومات و اطلاعات .
-
دانش نمائی
لغتنامه دهخدا
دانش نمائی . [ ن ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش نمای : چو آمد گه دعوی و داوری بدانش نمائی و دین پروری . نظامی .|| نشان دادن میزان معلومات .
-
دانش آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dāneš[']ābād ۱. آبادشده به دانش؛ جایی که به علم و دانش آبادی و رونق گرفته.۲. مرکز و محفل علم و دانش: ◻︎ نیست در هیچ دانشآبادی / فحل و داناتر از من استادی (نظامی۴: ۶۴۹).