کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دانشی
/dāneši/
معنی
۱. دانشمند؛ دانشور.
۲. اهل علم و دانش: ◻︎ تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ (اسدی: ۳۶۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
learned
-
جستوجوی دقیق
-
دانشی
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] (ص نسب .) دانا، دانشمند.
-
دانشی
لغتنامه دهخدا
دانشی . [ ن ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن نهم هَ . ق . عثمانی است و این بیت از اوست :قامتی حلقه تنی زرد اولانی اونوتمه قولاغکده کوپه اولسون سنک ای گل سوزمز.(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
دانشی
لغتنامه دهخدا
دانشی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) دانشمند. عالم . اهل دانش . بادانش . (برهان ). دانشور. دانشومند. دانشگر. صاحب دانش .دانشگر است که دانشمند و دانا باشد. دانا و مرد دانا و خردمند و عاقل . (ناظم الاطباء). نحریر : همه موبدان آفرین خواندندبر آن دانشی گوهر افشاندن...
-
دانشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دانش) [قدیمی] dāneši ۱. دانشمند؛ دانشور.۲. اهل علم و دانش: ◻︎ تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ (اسدی: ۳۶۸).
-
واژههای مشابه
-
بی دانشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bidāneši بیعلمی؛ نادانی؛ جهل.
-
بی دانشی
لغتنامه دهخدا
بی دانشی . [ ن ِ ] (حامص مرکب )بی علمی . نادانی . جهل . (فرهنگ فارسی معین ). نادانی وکردار نادان و هر چیز نالایق بعمل کسی . غمری . (ناظم الاطباء). بیخبری . بی علمی . جهل و نادانی : براه مسیحا بدو دادمش ز بی دانشی روی بگشادمش . فردوسی .مر آن را سکندر ...
-
دانشی مرد
لغتنامه دهخدا
دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] (اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم . مردی از اهل علم . مردی دانشور : دگر آنکه دارد بیزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس . فردوسی .ایا دانشی مرد بسیارهوش همه جامه ٔ آزمندی مپوش . فردوسی .سخن سنج و دینار گنجی مسنج که بر دانشی مرد خوارس...
-
دانشی مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dānešimard دانامرد؛ مرد دانشمند؛ مردی از اهل علم و دانش: ◻︎ ایا دانشیمرد بسیارهوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی: ۱/۳۱۵).
-
جستوجو در متن
-
دانش صدا
واژهنامه آزاد
دانشی که صدابردار باید داشته باشد.
-
nephology
اَبرشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] دانشی که به مطالعۀ اَبرها میپردازد
-
conic sections
واژهنامه آزاد
برشهای سَروی. زبانزدِ دانشی.
-
phase difference
واژهنامه آزاد
جداگامی، جدافازی. (زبانزد دانشی).
-
اختلاف فاز
واژهنامه آزاد
جداگامی، جدافازی. (زبانزد دانشی).