کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانشومند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دانشومند
/dānešumand/
معنی
۱. دانشمند: ◻︎ بشد دانشومند نزدیک شاه / سخن گفت از پهلوان سپاه (فردوسی۲: ۴۶۶).
۲. فقیه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانشومند
فرهنگ فارسی معین
(نِ مَ) (ص مر.) دانشمند، عالم ، دانا، دانشور.
-
دانشومند
لغتنامه دهخدا
دانشومند. [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) دانشمند و حکیم و بسیاردان . (برهان ). دانشمند. حکیم و دانا و بسیاردان و دانشمند. (ناظم الاطباء) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر ازینسان جوان . فردوسی .گر ایدون که زینسان بود پادشابه از دانشومند ناپارسا. فردوسی...
-
دانشومند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dānišnōmand] [قدیمی] dānešumand ۱. دانشمند: ◻︎ بشد دانشومند نزدیک شاه / سخن گفت از پهلوان سپاه (فردوسی۲: ۴۶۶).۲. فقیه.
-
جستوجو در متن
-
دانشمند
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم ، دانا.
-
مند
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: omad, mand] mand صاحب؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ارجمند، خردمند، دردمند. Δ در بعضی ترکیبات واو هم افزوده میشود مثل: برومند، تنومند، دانشومند.
-
ازین سان
لغتنامه دهخدا
ازین سان . [ اَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف از این سان . از این گونه . از این قبیل . زینسان (مخفف آن ) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر زینسان جوان . فردوسی .برین دشت ازینسان بکین آمدم نه از بهر گاه و نگین آمدم . فردوسی .همه بوم ما را ازینسان ب...
-
دانشگر
لغتنامه دهخدا
دانشگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) دانشمند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). دانشور. دانشی . دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل . (برهان ). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) : چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد. طیان .بیت فو...
-
دانشور
لغتنامه دهخدا
دانشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دانشمند. دارای دانش . صاحب علم و دانش . دانا. عالم . دانشگر. دانشی . دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال . (ناظم الاطباء). خداوند و دارنده ٔ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است . (برهان ) : مر این جان...
-
دانشی
لغتنامه دهخدا
دانشی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) دانشمند. عالم . اهل دانش . بادانش . (برهان ). دانشور. دانشومند. دانشگر. صاحب دانش .دانشگر است که دانشمند و دانا باشد. دانا و مرد دانا و خردمند و عاقل . (ناظم الاطباء). نحریر : همه موبدان آفرین خواندندبر آن دانشی گوهر افشاندن...
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) عالم . دانشی . صاحب دانش . (انجمن آرا). ساحر. کرسی . داناج . دنوج . شیخ . دانش پژوه . (لغت نامه ٔ اسدی ). بسیار دانا. حر. نحریر. (نصاب ). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل . دانا. حامل علم : حملةالعلم فی الاسلام اکثرهم الع...
-
مزه
لغتنامه دهخدا
مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی است که دریابند با قوه ٔچشائی . طَعب . انواع مزه ها عبارتند از: شیرین ، تلخ ،...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل و دانستن چیزی باشد. (برهان ). درایت . فقاهة. فقه . فضل . ادب . (صراح ). علم . حکمت . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در ...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...