کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانشجو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دانشجو
/dānešju/
معنی
۱. آنکه در دانشگاه تحصیل کند؛ شاگرد مدرسۀ عالی؛ شاگرد دانشکده.
۲. [قدیمی] جویندۀ علم و دانش؛ جویای دانش؛ طالب علم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
collegian, scholar, student
-
جستوجوی دقیق
-
دانشجو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - طالب علم ، جویندة علم . 2 - شاگرد دورة آموزش عالی . ج . دانشجویان .
-
دانشجو
لغتنامه دهخدا
دانشجو. [ ن ِ] (نف مرکب ) دانشجوی . جوینده ٔ دانش . طالب علم . دانش پژوه . علم خواه : پس بقیاس عقلی برهانی گوییم که آفریدن این چیزها، دانستی و آوردن مر این نفس دانشجوی را اندر مردم و تقاضای نفس مردم و حریصی او بر بازجستن این چیزها چنانست که خدای بدان...
-
دانشجو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹دانشجوی› dānešju ۱. آنکه در دانشگاه تحصیل کند؛ شاگرد مدرسۀ عالی؛ شاگرد دانشکده.۲. [قدیمی] جویندۀ علم و دانش؛ جویای دانش؛ طالب علم.
-
دانشجو
دیکشنری فارسی به عربی
طالب
-
واژههای مشابه
-
جذب دانشجو
فرهنگ واژههای سره
پذیرش دانشجو
-
جستوجو در متن
-
studerite
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشجو
-
studentry
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشجو
-
begari
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشجو
-
university student
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشجو
-
studier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشجو
-
student nurse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستار دانشجو
-
آکادمیست
فرهنگ واژههای سره
دانشجو، دانش ور، فرهیخته
-
studentship
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشجو، تلمذ، شاگردی، مستمری