کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دام چیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دام ظله
لغتنامه دهخدا
دام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
-
دام عنکبوت
لغتنامه دهخدا
دام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است . واله هروی (از آنندراج...
-
دام کشیدن
لغتنامه دهخدا
دام کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام گستردن . تله نهادن . دام نهادن . (از غیاث اللغات ذیل دام ). || برداشتن دام . || نجات بخشیدن گرفتاری را.
-
دام کندن
لغتنامه دهخدا
دام کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از جای برآوردن دام . در هم نوردیدن و گسستن دام .
-
دام کنف
لغتنامه دهخدا
دام کنف . [ م ِ ک َ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تورماهی گیری که از بنگ کنف کنند.
-
دام گذاشتن
لغتنامه دهخدا
دام گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )دام گستردن . دام پهن کردن . دام نهادن . تله نهادن .
-
دام گرفتن
لغتنامه دهخدا
دام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حبل . (دهار). اما کلمه ٔ «حبل » که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل «بدام گرفتن » است نه «دام گرفتن » و تواند بود که این سهو از کات...
-
دام گستردن
لغتنامه دهخدا
دام گستردن .[ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دام پهن کردن . نصب کردن دام . دام گذاشتن . دام نهادن . تله نهادن . دام گستریدن .
-
دام گستریدن
لغتنامه دهخدا
دام گستریدن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دام گستردن : ما خود افتادگان مسکینیم حاجت دام گستریدن نیست .سعدی .
-
دام گسستن
لغتنامه دهخدا
دام گسستن . [ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کندن دام . از جای برآوردن دام . درهم نوردیدن و فرودریدن دام : چه خاک بر سر بی طاقتی کنم یا رب مراکه دام گسست و شکار رفت بگرد.صائب (از آنندراج ).
-
دام گشتن
لغتنامه دهخدا
دام گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بصورت دام درآمدن . صورت تله و دام بخود گرفتن . شکل دام یافتن . || آلت گرفتاری و وسیله گرفتار آمدن شدن . تله شدن . وسیله ٔ گرفتاری گردیدن : کنون نام چوبینه بهرام گشت همان تخت سیمین ترا دام گشت . فردوسی .دام تو گشته ست...
-
دام مجده
لغتنامه دهخدا
دام مجده . [ م َ م َ دُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بزرگواری او بردوام و پاینده باد.
-
دام مشکین
لغتنامه دهخدا
دام مشکین . [ م ِ م ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف : دام مشکینی که من در گردن او دیده ام آهوی مشکین شوند از بوی او نخجیرها.صائب (از آنندراج ).
-
دام ملکه
لغتنامه دهخدا
دام ملکه . [ م َ م ُ ک ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پادشاهی او بردوام و پاینده باد : آنچه خداوند دام ملکه فرموده عین صوابست . (گلستان ). ملک دام ملکه در کشف حقیقت آن استفسار نفرمود. (گلستان ).
-
دام نمک
لغتنامه دهخدا
دام نمک . [ م ِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دامی که با بکار بردن نمک تعبیه سازند. || مجازاً نمک گیر کردن کسی را : پرسیدمش ز صید لب خود گزیدو گفت صیاد را بدام نمک می توان گرفت .اسیر (از آنندراج ).