کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دام و دد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دام و دد
لغتنامه دهخدا
دام و دد. [ م ُ دَ ] (ترکیب عطفی ) (ازدام + دد). به معنی حیوان اهلی و وحشی : اگر بد کنی چون دد و دام ، توجدانیستی هم تو از دام و دد. ناصرخسرو.چو بر نسبتی راند انگشت خودبخسبد بر آواز او دام و دد. نظامی .که داند که این دخمه ٔ دام و ددچه تاریخها دارد از...
-
دام و دد
فرهنگ گنجواژه
حیوانات اهلی و وحشی.
-
واژههای مشابه
-
دأم
لغتنامه دهخدا
دأم . [ دَ ءَ ] (ع مص ) ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب ). || بلندی دیوار. || بلند کردن . || دأم الشی ؛ ای سکن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دأم
لغتنامه دهخدا
دأم .[ دَ ءَ ] (ع اِ) هر چه بپوشد ترا. (منتهی الارب ).
-
دام دام
لغتنامه دهخدا
دام دام . (اِ) تام تام . رجوع به تام تام شود.
-
easy keeper
دام پربهره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم دامی] دامی که برای رشد نیاز به مراقبت ویژه یا غذای زیاد نداشته باشد
-
stall 1
دامجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم دامی] قسمت تفکیکشده در جایگاه دام که در آن گاوها یا اسبها میایستند یا دراز میکشند
-
poverty trap
دام فقر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] وضعیتی که در آن مجموعهای از عوامل رهایی فرد یا خانواده را از فقر ناممکن میسازند
-
قره دام
لغتنامه دهخدا
قره دام . [ ق َ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپه ٔ شهرستان گنبدقابوس واقع در 4000 گزی باختر مراوه تپه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
چشمه ٔ دام
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ دام . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شبکه های دام . (آنندراج ) : خال تو همچو حلقه ٔ زلف تو دلرباست این دانه را ز چشمه ٔ دام آب داده اند.سلیم (از آنندراج ).
-
دام افضاله
لغتنامه دهخدا
دام افضاله . [ م َ اِ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته باد افضال او. بردوام باد افزونی دادن او. جاودان باد برتری دادنش .
-
دام افکندن
لغتنامه دهخدا
دام افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام انداختن . (غیاث ). تعبیه کردن دام . دام چیدن . (غیاث اللغات ). فرونهادن دام : دام بدریا فکنده بودسلیمان خازن انگشتری بدام برآمد.خاقانی .
-
دام بقائه
لغتنامه دهخدا
دام بقائه . [ م َ ب َ ءُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته باد پایندگی او. بردوام باد زیستنش .
-
دام بقاه
لغتنامه دهخدا
دام بقاه . [ م َ ب َ ] (ع جمله دعائیه ) رجوع به دام بقائه شود.