کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دام زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دام داشتن
لغتنامه دهخدا
دام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .ناصرخسرو.
-
دام رود
لغتنامه دهخدا
دام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل مردم آن زراعت و کرباس بافی است . و راه آنجا ما...
-
دام ساختن
لغتنامه دهخدا
دام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم از ما بساختندچو دیدندسوی خوشیهای جسم...
-
دام ظله
لغتنامه دهخدا
دام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
-
دام عنکبوت
لغتنامه دهخدا
دام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است . واله هروی (از آنندراج...
-
دام فکندن
لغتنامه دهخدا
دام فکندن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام افکندن . دام نهادن . دام گستردن . پهن کردن دام . تله نهادن . تعبیه کردن دام . فرونهادن دام . دام چیدن .- دام درافکندن ؛ دام نهادن : دام درافکند مشعبدوارپس بپوشد به خار و خس دامش .خاقانی .
-
دام کردن
لغتنامه دهخدا
دام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعبیه ٔ دام . ساختن دام . نهادن دام . چیدن دام . || حیله و اسباب مکر ساختن : ای کام دلت دام کرده دین راهشدار که این راه انبیا نیست . ناصرخسرو.کسی که دام کند نام نیک از پی نان یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را. (از ...
-
دام کشیدن
لغتنامه دهخدا
دام کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام گستردن . تله نهادن . دام نهادن . (از غیاث اللغات ذیل دام ). || برداشتن دام . || نجات بخشیدن گرفتاری را.
-
دام کندن
لغتنامه دهخدا
دام کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از جای برآوردن دام . در هم نوردیدن و گسستن دام .
-
دام کنف
لغتنامه دهخدا
دام کنف . [ م ِ ک َ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تورماهی گیری که از بنگ کنف کنند.
-
دام گذاشتن
لغتنامه دهخدا
دام گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )دام گستردن . دام پهن کردن . دام نهادن . تله نهادن .
-
دام گرفتن
لغتنامه دهخدا
دام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حبل . (دهار). اما کلمه ٔ «حبل » که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل «بدام گرفتن » است نه «دام گرفتن » و تواند بود که این سهو از کات...
-
دام گستردن
لغتنامه دهخدا
دام گستردن .[ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دام پهن کردن . نصب کردن دام . دام گذاشتن . دام نهادن . تله نهادن . دام گستریدن .
-
دام گستریدن
لغتنامه دهخدا
دام گستریدن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دام گستردن : ما خود افتادگان مسکینیم حاجت دام گستریدن نیست .سعدی .
-
دام گسستن
لغتنامه دهخدا
دام گسستن . [ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کندن دام . از جای برآوردن دام . درهم نوردیدن و فرودریدن دام : چه خاک بر سر بی طاقتی کنم یا رب مراکه دام گسست و شکار رفت بگرد.صائب (از آنندراج ).