کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دامیار
/dāmyār/
معنی
=دامدار۲
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دامگستر، دامی، شکارچی، شکارگر، صیاد ≠ صید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامیار
واژگان مترادف و متضاد
دامگستر، دامی، شکارچی، شکارگر، صیاد ≠ صید
-
دامیار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) شکارچی .
-
دامیار
لغتنامه دهخدا
دامیار.(ص مرکب ) دامی . صیاد. صاید. شکارچی . شکارگر. حابل . آنکه دام برای گرفتن مرغ و ماهی گذارد. به معنی دامی است که صیاد باشد. (از برهان ). صیدکار : جهان دامیاری است نیرنگ سازهوای دلش چینه و دام آز. اسدی .این وطنگاه دامیارانست جای صیاد و صیدکارانست...
-
دامیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dāmyār =دامدار۲
-
جستوجو در متن
-
دامگستر
واژگان مترادف و متضاد
دامیار، شکارچی، صیاد ≠ صید
-
شکارچی
واژگان مترادف و متضاد
دامگستر، دامیار، شکارگر، صیاد
-
شکارگر
واژگان مترادف و متضاد
دامگستر، دامیار، شکارچی، صیاد
-
دامیانه
لغتنامه دهخدا
دامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) صیاد را گویند. (آنندراج ذیل لغت دام ). دامی . دامیار.
-
حابل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hābel ۱. شکارچی؛ صیاد؛ دامیار.۲. ساحر؛ جادوگر.۳. (اسم) [مقابلِ پود] تار پارچه.
-
دامیاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] dāmyāri گرفتن و صید کردن جانوران با دام؛ شغل و عمل دامیار: ◻︎ گفتا که به رسم دامیاری / مهمان توام بدانچه داری (نظامی۳: ۴۲۸).
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).
-
دامیاری
لغتنامه دهخدا
دامیاری . (حامص مرکب ) عمل دامیار. صید. صیدکاری . شکارگری . صیادی . عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله : گفتا که برسم دامیاری مهمان توام بدانچه داری . نظامی .|| ماهیگیری .
-
شکارچی
لغتنامه دهخدا
شکارچی . [ ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: شکار فارسی + «چی »، پسوند نسبت ترکی ) شکارگر. شکارکننده . نخجیرگر. شکاری . نخجیروان . دامیار. قانص . شکره . قناص . (از یادداشت مؤلف ). صیاد.- شکارچی باشی ؛ میرشکار. رئیس و گرداننده ٔ امور مربوطبه شکار و سرپ...
-
ماهی گیر
لغتنامه دهخدا
ماهی گیر. (نف مرکب ) صیاد ماهی . (ناظم الاطباء). دامیار. سماک . عَرَکی ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهی گیرنده و معرب آن ماهیجیر : چون سلیمان نبود ماهی گیرخاتم آورد باز دست آخر. خاقانی .|| (اِ مرکب ) به معنی ماهیخوار. (آنندراج ). مرغ ماهیخوار. رج...