کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامن گرد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دامن آلوده
لغتنامه دهخدا
دامن آلوده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دامن آلوده دارد. که دامنش بچیزی چون خون یا پلیدی و نظایر آن آغشته شده . || تردامن . فاسق . فاجر. آلوده دامن . دامن آلود. دامن سیاه . مقابل خشک دامن و پاکدامن : دامن آلوده اگر خود همه حکمت گویدبسخن گفتن زیب...
-
دامن افشان
لغتنامه دهخدا
دامن افشان . [ م َ اَ ] (نف مرکب ) آنکه دامن فشاند. که دامن برافشاند. رجوع به دامن افشاندن شود.
-
دامن بردار
لغتنامه دهخدا
دامن بردار. [ م َ ب َ ] (نف مرکب ) تُرتور. (منتهی الارب ). زنانی که دامن دراز ملکه یا زنان اشراف که بزمین می کشید از پس پشت بر دست داشتند تا بزمین نساید. جلواز. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). پسه بردار.
-
دامن پاک
لغتنامه دهخدا
دامن پاک . [ م َ ] (ص مرکب ) پاکدامن . عفیف . مقابل آلوده دامن و دامن آلوده . مقابل تردامن .
-
دامن پاکی
لغتنامه دهخدا
دامن پاکی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دامن پاک . کیفیت و چگونگی دامن پاک . عفت و صلاح : بدامن پاکی دین پرورانت بصاحب سری پیغمبرانت .نظامی .
-
دامن تر
لغتنامه دهخدا
دامن تر. [ م َ ت َ ] (ص مرکب ) دامن آلوده . (آنندراج ). عاصی . (آنندراج ). گنهکار. (آنندراج ). تردامن . مقابل پاکدامن : گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را. خاقانی .ای هر که افسریست سرش را چو کوکنارپیشت چو لاله...
-
دامن چاک
لغتنامه دهخدا
دامن چاک . [ م َ ] (ص مرکب ) که دامن دریده دارد. رجوع به همین ترکیب ذیل لغت دامن شود.
-
دامن خشک
لغتنامه دهخدا
دامن خشک . [ م َ خ ُ ] (ص مرکب ) دامن پاک . پاک دامن . خشک دامن . مقابل تردامن و آلوده دامن و دامن آلوده .- دامن خشک (بصورت اضافه ) ؛ کنایه از دامن خالی باشد. (برهان ).- || عدم صلاح و تقوی را نیز گویند. (برهان ). مقابل دامن پاک . اما صاحب آنجمن آرا، ...
-
دامن در
لغتنامه دهخدا
دامن در. [ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) درنده ٔ دامن . پاره کننده ٔ دامن . || ظاهراً نام گیاهی خاردار که بر دامن گذرندگان درآویزد چون دوژه : هواش را (مازندران را) دلگیر ازآن خوانند که دلها صید او میشود، نبات زمینش رادامن در ازآن گویند که میهمان را با لجا...
-
دامن سوار
لغتنامه دهخدا
دامن سوار. [ م َ س َ ] (ص مرکب ) سوار بر دامن . کنایه است از طفلی که دامن قبا و جامه از میان دو پای خود برآورد و خود را سوار پندارد و بازی کند. (از آنندراج ). کودکی که گوشه های دامن یا قسمتهای آونگان جامه ٔ خود از میان دو پای برآرد اسب وار و خویشتن س...
-
دامن فراخ
لغتنامه دهخدا
دامن فراخ . [ م َ ف َ ] (ص مرکب ) که دامنی وسیع و گشاده دارد. مقابل تنگ دامن . || مجازاً با فیض .- || دامن ِ فراخ (با اضافه )؛ دامن گشاده و وسیع. مقابل دامن تنگ و چسبان .- دامن فراخ بودن ؛ با فیض بودن : دامن گلچین فراخ است ای اسیران قفس گر گلی خواهن...
-
خشک دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ تردامن] [قدیمی، مجاز] xoškdāman = پاکدامن
-
فراخ دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] farāxdāman ۱. [قدیمی] وسیع؛ پهن.۲. مفصّل؛ دامنهدار.
-
پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکدامان› [مجاز] pākdāman نجیب؛ عفیف؛ پارسا؛ پاکجامه: ◻︎ در حقّ من به دُردکشی ظن بد مبر / کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم (حافظ: ۶۸۶).
-
دامن آلوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ پاکدامن] ‹دامنآلود› [قدیمی، مجاز] dāman[']ālude شخص بدکار و بدنام؛ آلودهدامن؛ تردامن: ◻︎ چرا دامنآلوده را حد زنم / چو در خود شناسم که تردامنم (سعدی۱: ۱۷۰).