کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامن فشردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامن فشردن
لغتنامه دهخدا
دامن فشردن . [ م َ ف ِش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل دامن گشادن . دامن بستن . (آنندراج ). درهم نوردیدن و گرد کردن دامن : در هم شکفته غنچه ٔ دل لاله را جگربر هر زمین که دامن مژگان فشرده ایم .طالب آملی .
-
واژههای مشابه
-
دامن دامن
لغتنامه دهخدا
دامن دامن . [ م َ م َ ] (ق مرکب ) چندین دامن پر: دامن دامن اشک ؛ گریه ٔ بسیار. دامن دامن گل چیدن ؛ فراوان گل چیدن .
-
گلدامن
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol dāman) گل + دامن = آغوش ، بغل ، به مجاز) گل بدن ، گل اندام .
-
فراخ دامن
لغتنامه دهخدا
فراخ دامن . [ ف َ م َ ] (ص مرکب ) فراخ دست . (آنندراج ). آنچه دامنش گسترش دارد : در جیب دل نگنجد عشق فراخ دامن آیینه ٔ سکندر آیینه دان ندارد. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).رجوع به فراخ دست شود.
-
آلوده دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ پاکدامن] ‹آلودهدامان› [قدیمی، مجاز] 'āludedāman بدنام؛ گناهکار؛ بدکار.
-
table skirt
دامن میز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] پارچهای که دورتادور میز را میپوشاند
-
پاک دامن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) برخوردار از پاکدامنی ، نداشتن وضع یا کیفیت رفتارهای زشت و ننگین .
-
خوش دامن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (اِمر) نک خُشدامن .
-
دامن داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) کنایه از: توانگری .
-
دامن درکشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - خودداری کردن . 2 - دوری کردن .
-
دامن زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) 1 - باد زدن به آتش برای شعله ور ساختن . 2 - کنایه از: کمک کردن به برپایی فتنه و آشوب .
-
ناپاک دامن
لغتنامه دهخدا
ناپاک دامن . [ م َ ] (ص مرکب ) آلوده دامن . تردامن . بی عفت . ناپارسا.
-
خشت دامن
لغتنامه دهخدا
خشت دامن . [ خ ُ /خ َ م َ ] (اِ) مادرزن . خوشدامن . (لغت محلی شوشتر).
-
دامن آلودن
لغتنامه دهخدا
دامن آلودن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) آغشتن دامن . آلودن دامن . درزدن دامن بچیزی چون خون یا آب یا پلیدی و نظایر آنها. مالیدن یا پخش کردن چیزی از خون یا آب یا پلیدی روی دامن چنانکه در دامن اثر گذارد : چون کشی خنجر بقتلم بر میان دامن مزن دامن آلودن بخونم ...