کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامن آلوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دامن آلوده
/dāman[']ālude/
معنی
شخص بدکار و بدنام؛ آلودهدامن؛ تردامن: ◻︎ چرا دامنآلوده را حد زنم / چو در خود شناسم که تردامنم (سعدی۱: ۱۷۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامن آلوده
لغتنامه دهخدا
دامن آلوده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دامن آلوده دارد. که دامنش بچیزی چون خون یا پلیدی و نظایر آن آغشته شده . || تردامن . فاسق . فاجر. آلوده دامن . دامن آلود. دامن سیاه . مقابل خشک دامن و پاکدامن : دامن آلوده اگر خود همه حکمت گویدبسخن گفتن زیب...
-
دامن آلوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ پاکدامن] ‹دامنآلود› [قدیمی، مجاز] dāman[']ālude شخص بدکار و بدنام؛ آلودهدامن؛ تردامن: ◻︎ چرا دامنآلوده را حد زنم / چو در خود شناسم که تردامنم (سعدی۱: ۱۷۰).
-
واژههای مشابه
-
دامن دامن
لغتنامه دهخدا
دامن دامن . [ م َ م َ ] (ق مرکب ) چندین دامن پر: دامن دامن اشک ؛ گریه ٔ بسیار. دامن دامن گل چیدن ؛ فراوان گل چیدن .
-
گلدامن
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol dāman) گل + دامن = آغوش ، بغل ، به مجاز) گل بدن ، گل اندام .
-
فراخ دامن
لغتنامه دهخدا
فراخ دامن . [ ف َ م َ ] (ص مرکب ) فراخ دست . (آنندراج ). آنچه دامنش گسترش دارد : در جیب دل نگنجد عشق فراخ دامن آیینه ٔ سکندر آیینه دان ندارد. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).رجوع به فراخ دست شود.
-
table skirt
دامن میز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] پارچهای که دورتادور میز را میپوشاند
-
پاک دامن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) برخوردار از پاکدامنی ، نداشتن وضع یا کیفیت رفتارهای زشت و ننگین .
-
خوش دامن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (اِمر) نک خُشدامن .
-
دامن داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) کنایه از: توانگری .
-
دامن درکشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. کِ دَ) (مص ل .) 1 - خودداری کردن . 2 - دوری کردن .
-
دامن زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) 1 - باد زدن به آتش برای شعله ور ساختن . 2 - کنایه از: کمک کردن به برپایی فتنه و آشوب .
-
خشت دامن
لغتنامه دهخدا
خشت دامن . [ خ ُ /خ َ م َ ] (اِ) مادرزن . خوشدامن . (لغت محلی شوشتر).
-
دامن آلودن
لغتنامه دهخدا
دامن آلودن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) آغشتن دامن . آلودن دامن . درزدن دامن بچیزی چون خون یا آب یا پلیدی و نظایر آنها. مالیدن یا پخش کردن چیزی از خون یا آب یا پلیدی روی دامن چنانکه در دامن اثر گذارد : چون کشی خنجر بقتلم بر میان دامن مزن دامن آلودن بخونم ...
-
دامن افشاندن
لغتنامه دهخدا
دامن افشاندن . [ م َ اَ دَ ] (مص مرکب ) تکان دادن دامن . جنبان ساختن دامن ازجوانب . بحرکت درآوردن دامن در سویهای مختلف . دامن فشاندن . رجوع به دامن فشاندن شود. || دست کشیدن . از دست نهادن . دامان فشاندن . رها کردن . پشت پازدن . ترک گفتن . ول کردن . س...