کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامنگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دامنگیر
معنی
( ~.) (ص فا.) 1 - باعث گرفتاری و ماندگی . 2 - آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. رادع، مانع
۲. دچار، گرفتار، مقید
دیکشنری
shackle
-
جستوجوی دقیق
-
دامنگیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. رادع، مانع ۲. دچار، گرفتار، مقید
-
دامنگیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - باعث گرفتاری و ماندگی . 2 - آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند.
-
دامنگیر
لغتنامه دهخدا
دامنگیر. [ م َ ] (نف ) گیرنده ٔ دامن . آخذ دامان : هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیرهنوز در تک وپوی غم دگر میگشت . سعدی .- خار دامنگیر ؛ خار که بسبب داشتن نوکهای برگشته ٔ تیز چون دوژه و نظایر آن بدامن بند شود : چون تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس س...
-
واژههای مشابه
-
خاک دامنگیر
لغتنامه دهخدا
خاک دامنگیر. [ ک ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی که پای رونده در آن بند شود و چون خشک شود سخت گردد. (آنندراج ) : می توان از خاک دامنگیر راه سیل بست خاک کوی دوست راه بد بچشم تر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج ).از طلسم دهر آزادی تجرد میدهدچاره عریانی ب...
-
دامنگیر شدن
لغتنامه دهخدا
دامنگیر شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخذ دامان گشتن . گیرنده ٔ ذیل و دامان گردیدن . || باعث سکون گردیدن . بازدارنده ٔ از جنبش گشتن . || متوسل شدن . ملتجی گردیدن . روی آوردن به . پناه بردن به داد خواستن . قصه دفع کردن .قصه برداشتن . تظلم کردن . || ...
-
واژههای همآوا
-
دامن گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dāmangir ۱. کسی یا چیزی که باعث گرفتاری و برجاماندگی یا توقف اضطراری در جایی بشود.۲. آنچه شخص را مجبور به حمایت و مراقبت و نگهداری کسی یا چیزی بکند.
-
جستوجو در متن
-
دامنگیری
لغتنامه دهخدا
دامنگیری . [ م َ] (حامص مرکب ) عمل دامنگیر. رجوع به دامنگیر شود.
-
وسیع
فرهنگ واژههای سره
گسترده، دامنگیر، فراخ
-
پرش ما را گرفت
لهجه و گویش تهرانی
شرش یا ضررش دامنگیر ما هم شد.
-
گریبانگیر
لغتنامه دهخدا
گریبانگیر. [ گ ِ ] (نف مرکب )گریبان گیرنده .مبتلاسازنده . دامنگیر. رجوع به گریبانگیر شدن شود.
-
ادهجاره
لغتنامه دهخدا
ادهجاره . [ اَ هََ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی ادهجاست که خار دامنگیر باشد.
-
اونکه
لغتنامه دهخدا
اونکه . [ اَ وِ ک ِ ] (اِ) اجهره و خار دامنگیر. (ناظم الاطباء).