کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دامادی
/dāmādi/
معنی
۱. داماد شدن؛ زن گرفتن.
۲. داماد کسی بودن؛ شوهری دختر یا خواهر کسی.
۳. (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد: کت و شلوار دامادی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامادی
لغتنامه دهخدا
دامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق در عرو...
-
دامادی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dāmādi ۱. داماد شدن؛ زن گرفتن.۲. داماد کسی بودن؛ شوهری دختر یا خواهر کسی.۳. (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد: کت و شلوار دامادی.
-
واژههای مشابه
-
دامادی کردن
لغتنامه دهخدا
دامادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازدواج کردن . زن گرفتن و جشن کردن . کدخدائی کردن : مخاتنة؛ دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
مخاتنة
لغتنامه دهخدا
مخاتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) دامادی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خاتنه مخاتنة؛ دامادی کرد با وی . (ناظم الاطباء).
-
اصهار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) [ ع . ] (مص ل .) به دامادی پیوستن .
-
خانه داماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xānedāmād دامادی که در خانۀ پدرزن یا مادرزن خود زندگانی کند؛ داماد سرخانه.
-
مصاهرت
واژگان مترادف و متضاد
۱. دامادی، مصاهره ۲. داماد شدن ۳. داماد اختیار کردن
-
سرخانه
فرهنگ فارسی معین
(سَ نِ یا نَ) (ص مر.) 1 - کمال هر چیز؛ حد نصاب . 2 - آواز بلند. ؛ داماد ~دامادی که در خانة پدر و مادر عروس زندگی کند.
-
گردک سرای
لغتنامه دهخدا
گردک سرای . [ گ ِ دَ س َ ] (اِ مرکب ) جایی که برای نوعروس و داماد سازند و به عربی حجله گویند : هر طرف آرامگاه شاه دامادی است شوخ هر طرف گردک سرای نوعروسی دلبری است . واعظ قزوینی (از آنندراج ).رجوع به گردک شود.
-
بساک
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تاجی از گل ها و ریاحین که پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردان در روز دامادی بر سر می گذاشتند. 2 - پرچم گل که دانه های گرده درون آن می باشد.
-
شاه داماد
لغتنامه دهخدا
شاه داماد. (اِ مرکب ) داماد بهنگام عروسی . (از فرهنگ نظام ). داماد عزیز. (یادداشت مؤلف ) : کسی که همچو منش هست شاه دامادی شود ز دولت من روشناس شهر و دیار.فکری (از آنندراج ).|| داماد شاه . (ناظم الاطباء).
-
ختون
لغتنامه دهخدا
ختون . [ خ ُ ] (ع اِمص ) خسرگانی . مصاهرت . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء). دامادی . || (مص ) ازدواج کردن مرد با زن . (از متن اللغة).
-
شیرینی خوردن
لغتنامه دهخدا
شیرینی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شیرینی و حلوا. || رسم نامزدی کردن عروسی را برای دامادی . احتفالی برای نامزدی عروسی به دامادی پیش از احتفال عقد نکاح . در مجلس جشنی زنی رانامزد مردی کردن . منعقد ساختن مجلس شیرینی خوران عروس از خویشا...