کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دام
/dām/
معنی
۱. حیوان اهلی گیاهخوار، مانندِ گاو، گوسفند، اسب، و شتر.
۲. [مقابلِ دد] [قدیمی] جانور وحشی غیر درنده، مانندِ آهو و گوزن: ◻︎ اگر بد کنی چون دد و دام تو / جدا نیستی پس تو از دام و دد (ناصرخسرو: ۲۷۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بند، تله، تور، جال، نژنگ
۲. چهارپا، دواب، ستور ≠ دد
دیکشنری
bait, gin, livestock, lure, net, noose, pit, pitfall, snare, toils, trap, web
-
جستوجوی دقیق
-
دام
واژگان مترادف و متضاد
۱. بند، تله، تور، جال، نژنگ ۲. چهارپا، دواب، ستور ≠ دد
-
livestock
دام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم دامی] حیوانی که برای استفاده یا سوددهی در مزرعه نگهداری میشود
-
دام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - جانوران بی آزاری مانند آهو، گوزن . 2 - جانور اهلی .
-
دام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) بند، تله ، تور ماهیگیری .
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِ) در مناصب امراء و سلاطین هند و خراج ملک ، دام عبارت از چهلم حصه روپیه و هم به معنی بیست وپنجم حصه از فلوس و در اوزان ادویه دام پخته هژده ماشه و نزد بعضی بیست ویک ماشه باشد و دام خام دوازده ماشه باشد. (غیاث اللغات ).
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان ...
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِخ ) موضعی است به جنوب مکران .
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). سکری گوید در شرح این گفته ٔ جریر:یا حبذا الخرج بین الدام و الادمی فالرّمث من برقة الرّوحان فالغرف .که دام و اَدمی و روحان از بلاد بنی سعد است . و حفصی گوید که دام و ادمی از نواحی یمامه است . (معجم البلدان ).
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِخ ) نام قصبه ای در هفت هزارگزی جنوب شرقی استتین درخطه ٔ پومرانی پروس . (قاموس اعلام ترکی ).
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (ع اِ) عیب . و منه للیهود علیکم السلام و الدام . (منتهی الارب ). || (مص ) عیب کردن . (مصادر اللغة زوزنی ).
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dām] dām ۱. حیوان اهلی گیاهخوار، مانندِ گاو، گوسفند، اسب، و شتر.۲. [مقابلِ دد] [قدیمی] جانور وحشی غیر درنده، مانندِ آهو و گوزن: ◻︎ اگر بد کنی چون دد و دام تو / جدا نیستی پس تو از دام و دد (ناصرخسرو: ۲۷۳).
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dām] dām ۱. هر آلت و اسبابی که برای گرفتار ساختن و صید کردن جانوری به کار میبرند؛ بند؛ تله: ◻︎ همه کارها را سرانجام بین / چو بدخواه چینه نهد دام بین (فردوسی۲: ۷۹۹).۲. [مجاز] توطئه.
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dame] dām ۱. در بازی ورق، بیبی.۲. نوعی بازی دونفره که با مهرههای گرد بر روی صفحۀ شطرنجی (دامیه) صورت میگیرد.
-
دام
دیکشنری فارسی به عربی
انشوطة , تکشيرة , خطاف , رمال متحرکة , فک , کدح , کمين ، أُحْبُولَة