کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داغ
واژهنامه آزاد
(گنابادی) ننگ، علامت بردگی یا مالکیت که بر بدن انسان یا حیوان بزنند. || غصۀ مرگ عزیزان، دل شکستگی و درد فراق.
-
جستوجو در متن
-
داقی
لغتنامه دهخدا
داقی . [ داق قی ] (حامص ) حالت و چگونگی داق . کوبندگی .
-
دققة
لغتنامه دهخدا
دققة. [ دَ ق َق َ ] (ع اِ) ج ِ داق ّ. (منتهی الارب ). آشکارکنندگان عیوب مردمان . (از اقرب الموارد). رجوع به داق ّ شود.
-
تداق
لغتنامه دهخدا
تداق . [ ت َ داق ق ] (ع مص ) با همدیگر دقت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تعارض در دقت . (اقرب الموارد). تعارض و تغالب دو مرد در دقت . (المنجد).
-
متداق
لغتنامه دهخدا
متداق . [ م ُ ت َ داق ق ] (ع ص ) همدیگر را دقت کننده . (آنندراج ). دقیق و هوشیار در شماره . (ناظم الاطباء). و رجوع به تداق شود.
-
مداق
لغتنامه دهخدا
مداق . [ م َ داق ق ] (ع اِ) ج ِ مَدَق ّ. (متن اللغة). رجوع به مدق شود. || ج ِ مَدَقَّة. (متن اللغة). رجوع به مدقه شود. || ج ِ مُدُق ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به مدق شود.
-
مداقه
لغتنامه دهخدا
مداقه . [ م ُ داق ْ ق َ / ق ِ ](از ع اِمص ) باریک بینی . استقصاء. (یادداشت مؤلف ). دقت کردگی . حساب از روی دقت و درستی . (ناظم الاطباء).- مداقه کردن ؛ دقت کردن و باریک شدن در موضوعی . به دقت وارسی کردن .
-
داقدان
لغتنامه دهخدا
داقدان . (اِ مرکب ) از: داق مبدل داغ + دان فارسی ، به معنی قسمتی از چپوق که محل سوختن توتون است . سرچپق . سرغلیان . (دزی ج 1 ص 420).
-
مداقة
لغتنامه دهخدا
مداقة. [ م ُ داق ْ ق َ ] (ع مص ) با هم باریکی کردن در حساب ،یا عام است . (منتهی الارب ). با کسی کار باریک فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به دقت به حساب کسی رسیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به مداقه شود. || آرد کردن . (منتهی الارب ). رجوع به...
-
تخت ییلاق
لغتنامه دهخدا
تخت ییلاق . [ ت َ ی ِی ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان شرقی در بخش آوج شهرستان قزوین است که در بیست هزارگزی خاور آوج و بیست هزارگزی راه عمومی در کوهپایه قرار دارد. سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است . ...
-
دق
لغتنامه دهخدا
دق . [ دَ ] (اِمص ) اعتراض بر سخنان مردم . (از برهان ). اعتراض و مؤاخذه در گفتار کسی و کار کسی . (ناظم الاطباء). اعتراض بر سخنی کسی . (شرفنامه ٔ منیری ). اعتراض و مؤاخذه ، ودر استعمال آن ظاهراً داق ّ عربی به معنی عیب گوی مورد نظر بوده است . (از فره...
-
گول
لغتنامه دهخدا
گول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .کانا. پَپِه . پَخمه . چُلمَن . خُل . چِل . آب دندان . (یادداشت مؤلف ). اَبِک . اَخرَق . اَ...