کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داغ خورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نارلی داغ
لغتنامه دهخدا
نارلی داغ . (اِخ ) ده ویرانه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس ، در 42هزارگزی مشرق داشلی برون واقع است ناحیه ای کوهستانی و معتدل هواست و سکنه اش در حدود 500 نفرند که چادرنشینند و در اطراف این ده به سر می برند. آب آنجا از چاه تأمین می شود ومحصولش ...
-
نام داغ
لغتنامه دهخدا
نام داغ . (اِ مرکب ) مهر. نشان اسم . || علامتی که از کسی در جهان باقی میماند. || نیکنامی . آوازه . (از ناظم الاطباء).
-
نبات داغ
لغتنامه دهخدا
نبات داغ . [ ن َ ] (اِ مرکب ) نباتی که در آب ِ جوشیده و داغ حل کنند یا نباتی که در آب ِ جوشان اندازند و علاج نفخ دل درد را به مریض خورانند.
-
ارجیش داغ
لغتنامه دهخدا
ارجیش داغ . [ اَ ] (اِخ ) (کوه ...) ارژه (در لاتینی : اَرژِئوس مُنس ) کوهی است در جنوب آسیای صغیر، که از انشعابات توروس محسوب میشود.
-
الف داغ
لغتنامه دهخدا
الف داغ . [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب ) داغی که بصورت الف سوزند. (آنندراج ). نشانه ٔ داغ بر تن یا اثر تازیانه و چوب و مانند آن که بدرازاباشد : احمدشاه و افغانان به ماتم مقتولان الف داغها بر سینه کشیده . (مجمل التواریخ گلستانه ).حلقه های دیده ٔبینندگان زنجیر ...
-
بینگول داغ
لغتنامه دهخدا
بینگول داغ . [ گُل ْ ] (اِخ ) بنگول داغ . کوه هزاربرکه . رشته ٔ کوه ارمنستان ، در شرق ترکیه ٔ آسیاو شمال غربی دریاچه ٔ وان ، بلندترین قلعه اش دمیرقلعه (بمعنی قلعه ٔ آهنین ) واقع در قسمت شرقی است و ارتفاعش را بتفاوت از 2977 تا 3700 متر ذکر کرده اند. ق...
-
حاجی داغ
لغتنامه دهخدا
حاجی داغ . (اِخ ) نام محلی است در آذربایجان ، و در آنجا معدن زغال سنگ هست ، و اهالی برای مصرف خود بطرز عادی یعنی کندن چاههای کم عمق از آن استفاده میکنند. رجوع به جغرافیای اقتصادی ایران تألیف کیهان ص 229 شود.
-
داغ آب
لغتنامه دهخدا
داغ آب . [ غ ِ ] (ترکیب اضافی ) نشانی که از آب بر کاغذ یا جامه ٔ در آب افتاده پیدا آید. (آنندراج ). اثر تنیدگی آب بر کاغذ : مانند سیل عمر گرامی گذشت و ماندچون داغ آب یاد جوانی بدل مرا.تنها (از آنندراج ).
-
داغ افتادن
لغتنامه دهخدا
داغ افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) لک افتادن . لک شدن : خبر ز داغ جگر میدهد بسوز جگرز خون دیده که بر جامه داغ می افتد. امیرخسرو.داغ می گل گل بطرف دامنم افتاده است همچو مینا می کشی بر گردنم افتاده است .صائب .
-
داغ افکندن
لغتنامه دهخدا
داغ افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لک ساختن . رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن . ملکوک کردن . || پیدا آوردن جای سوختگی . جای داغ پدیدار کردن : در عشق لاله را سبب اعتبار شدداغی که ما بسینه ٔ صحرا فکنده ایم .سلیم .
-
داغ باطله
لغتنامه دهخدا
داغ باطله . [ غ ِ طِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ) داغی که بر اسب و استر زنند بعلامت بی مصرفی و ازکارافتادگی آن . داغ که بحیوان ازکارافتاده زنند بنشان ازکارافتادگی .
-
داغ برچیدن
لغتنامه دهخدا
داغ برچیدن . [ ب َ دَ ](مص مرکب ) دور کردن داغ (؟) (آنندراج ) : مرهم طلبم ز سینه داغم برچین از زهر بنالم شکرم پیش انداز.ظهوری .
-
داغ بردن
لغتنامه دهخدا
داغ بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن اثر داغ . || قرین حرمان و دل سوختگی شدن : بی تو داغ همنشینان زین گلستان میبرم از سبکروحان چو بوی گل سفر پنهان خوش است .دانش (از آنندراج ).
-
داغ بستن
لغتنامه دهخدا
داغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) داغدار کردن . نشان داغ در او پدید آوردن : بدل صد داغم از هر تار کاکل میتوان بستن باین تار محبت دسته ٔ گل میتوان بستن .مفیدبلخی .
-
داغ بلند
لغتنامه دهخدا
داغ بلند. [ غ ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نشانی باشد که بسبب سجده کردن بسیاری در پیشانی مردم بهم رسد. (برهان ). داغ بلندان .