کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داغگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داغگاه
/dāqgāh/
معنی
۱. جای داغ در بدن انسان یا حیوان؛ داغجای.
۲. جایی در صحرا نزدیک رمۀ اسبان که اسبها را در آنجا داغ و نشان بگذارند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داغگاه
لغتنامه دهخدا
داغگاه . (اِ مرکب )جای داغ بر بدن آدمی یا حیوان . داغ جای : بوسه بر داغگاه او دادی بندیی را ز بند بگشادی . نظامی . || آنجای از بشره که برآن داغ نهند. || دیوان کچهری چرا که کاغذها آنجا به مهر میرسند. (غیاث ). صاحب آنندراج آرد: در ایران جایی است که اکث...
-
داغگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داغگه› [قدیمی] dāqgāh ۱. جای داغ در بدن انسان یا حیوان؛ داغجای.۲. جایی در صحرا نزدیک رمۀ اسبان که اسبها را در آنجا داغ و نشان بگذارند.
-
جستوجو در متن
-
داغگه
لغتنامه دهخدا
داغگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف داغگاه . رجوع به داغگاه شود : خاصگی دست راست بر در وحدت دل است وینکه بدست چپ است داغگه ران او.خاقانی .
-
داغ کردنگاه
لغتنامه دهخدا
داغ کردنگاه . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) آنجا از اندام که داغ کنند. جای داغ نهادن . آنجای که آهن تفته نهند داغ را. داغگاه : معلوط؛ داغ کردنگاه بر گردن شتر. (منتهی الارب )
-
شهنشه
لغتنامه دهخدا
شهنشه . [ ش َ هََ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهانشاه . شاهنشاه . شهنشاه . شاه شاهان : از درگه شهنشه مسعود باسعادت زیبابپادشاهی دانا بشهریاری . منوچهری .دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری . منوچهری .خاقانیا بعبرت ناپاکی فلک...
-
چغان
لغتنامه دهخدا
چغان . [ چ َ ] (اِخ ) اسم موضعی است . (فرهنگ اسدی ). نام موضعی است و بعضی گویند نام شهری است . (برهان ). نام شهریست از ماوراءالنهر که امراء بزرگ از آنجا برخاسته اند چون امیر طاهر ابوالمظفربن محمد المحتاج که حکومت بلخ و تخارستان را داشته و دقیقی مداح ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ] (اِخ ) ابومنصور (عمید...). کدخدا و دستور امیر ابوالمظفر چغانی . نظامی عروضی گوید: [ فرخی ] قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب [ چغانیان ] کرد ... پس برگی بساخت و روی بچغانیان نهاد و چون بحضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر بداغگاه و شنیدم...
-
اسم مکان
لغتنامه دهخدا
اسم مکان . [ اِ م ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مکان ، اسمی است که دال بر مکان و محل باشد. در فارسی برای ساختن اسم مکان یکی از ادات ذیل را افزایند:1- گاه : کمینگاه ، رزمگاه ، بزمگاه ، جایگاه ، پایگاه : داغگاه شهریار اکنون چنان خرم شودکاندرو از...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) چغانی . احمدبن محمد ملقب بفخر الدوله از آل محتاج و والی چغانیان . او ممدوح دقیقی و فرخی است و فرخی در مدح او سه قصیده دارد که از جمله قصیده ٔ معروف داغگاه است :فخر دولت بوالمظفرشاه با پیوستگان شادمان و شاد...
-
فرخی
لغتنامه دهخدا
فرخی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) سیستانی .علی بن جولوغ ، مکنی به ابوالحسن . شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله ٔ سرآمدان سخن درعهد خویش و در همه ٔ ادوار تاریخ ادبی ایران است . صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند عوفی و دولتش...
-
مقرعه
لغتنامه دهخدا
مقرعه . [ م ِ رَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) چوبی که به آن زنند. (غیاث ). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل شود. || کوبه . آلت قرع . هر چیز که بدان کوبند : طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ ادب کرده ٔ زمین را چند فرسنگ . نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 298).زمین لرزه ...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل . برادرزاده ٔ ابوعلی (احمدبن محمدبن المظفربن محتاج ) ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمدبن المظفربن محتاج والی چغانیان بودو در سنه ٔ 377 وفات یافت و ترجمه ٔ حالش در لباب الالباب مذکور است (ج 1 صص 27-29) و وی امیری بغایت فاضل و...
-
دخمه
لغتنامه دهخدا
دخمه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) دخم . سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه ٔ مردگان . (برهان ). سرداب برای مرده . خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مقبره . اطاق زیرزمینی که برای دفن میت بکار رود. ناؤوس . (حاشیه ٔ برهان قاطع). آن ته خانه که...