کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داعی الدعاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داعی الدعاة
/dā'iyoddo'āt/
معنی
۱. دعوتکنندۀ دعوتکنندگان؛ رئیس دعاة.
۲. در فرقۀ اسماعیلیه، رئیس مجلس دعوت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داعی الدعاة
فرهنگ فارسی معین
(یَ دَّ) [ ع . ] (اِمر.) یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان ، که رییس مجلس دعوت بوده و روزهای معینی در هفته تشکیل می شد. این مقام پایین تر از «امام » و بالاتر از «داعی کبیر» بود.
-
داعی الدعاة
لغتنامه دهخدا
داعی الدعاة. [ عِدْ دُ ] (اِخ ) عبدالجباربن اسماعیل بن عبدالقوی و حاج بن عبدالقوی نیز گفته اند. از بازماندگان انصار فاطمیین به مصر بود از پس آنکه دولت آنان برفته بود، او با گروهی از باطنیه ٔ اسماعیلیه و غیر آنان اتفاق کرد و عماره ٔ یمنی در میان آنان ...
-
داعی الدعاة
لغتنامه دهخدا
داعی الدعاة. [ عِدْ دُ ] (ع اِ مرکب ) در درجات و مراتب هفتگانه ٔ اسماعیلیه یعنی ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب ، گاهی میان حجت جزایر و امام درجه ای ذکر میکنند باسم باب که شاید همان است که گاهی هم «حجت اعظم » نامیده میشود و در طریقه...
-
داعی الدعاة
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dā'iyoddo'āt ۱. دعوتکنندۀ دعوتکنندگان؛ رئیس دعاة.۲. در فرقۀ اسماعیلیه، رئیس مجلس دعوت.
-
واژههای مشابه
-
دَاعِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
دعوت کننده
-
علی داعی
لغتنامه دهخدا
علی داعی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن قاسم بن محمد حسنی یمنی . متولد 1040 هَ . ق . وی از صاحبان علم و ریاست بود و برای خود دعوت کرد و شهر صعدة را مسخر ساخت و به نام خود سکه زد و فعالیتهای بسیاری برای محاصره ٔ صنعاء کرد اما سودی نبخشید. سپس به صعدة...
-
گور داعی
لغتنامه دهخدا
گور داعی . [ رِ ] (اِخ ) محلی در نزدیکی گرگان که تن بی سر محمدبن زید (علوی ) که در سال 287 هَ . ق . در دومیلی گرگان شکست یافت و به قتل رسید در آنجا مدفون است . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 124).
-
داعی الله
فرهنگ فارسی معین
(یُ لْ لا) [ ع . ] (اِمر.) 1 - خوانندة خدا. 2 - پیغامبر اسلام (ص ).
-
شاه داعی
لغتنامه دهخدا
شاه داعی . (اِخ ) داعی شیرازی . فخرالعارفین سیدنظام الدین محمودبن حسن الحسنی ملقب به داعی الی اﷲ. از سادات حسنی شیراز و از نوادگان داعی صغیر از دعاة طبرستان و شاعری چیره دست و عارفی وارسته است . رجوع به داعی (شاه ...) شود.
-
اطروش داعی
لغتنامه دهخدا
اطروش داعی . [ اُ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به اطروش حسن شود.
-
حسن داعی
لغتنامه دهخدا
حسن داعی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به حسن بن قاسم داعی علوی و حسن بن زید و علوی داعی و حسن طبری صاحب طبرستان شود.
-
داعی دزفولی
لغتنامه دهخدا
داعی دزفولی . [ ی ِ دِ ] (اِخ ) سیدعبداﷲ متوفی به سال 1256 هَ . ق . و متولد1158 هَ . ق . او راست :جوانی چه آورد و پیری چه بردشود محو اندیشه ٔ خواب و خوردمی سالخوردی که یکجرعه اش نمرد آنکه خورد و نخورد آنکه مردز یک خم دهد ساقی روزگاربتو صاف صاف و بمن ...
-
داعی شیرازی
لغتنامه دهخدا
داعی شیرازی . [ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به داعی (شاه ...) شود.
-
داعی صغیر
لغتنامه دهخدا
داعی صغیر. [ ی ِ ص َ ] (اِخ ) ابومحمد حسن بن قاسم بن الحسن بن علی بن عبدالرحمن المعروف بشجری بن القاسم بن الحسن بن امیر زیدبن الحسن السبطبن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام و لقب او الداعی الی الحق بود و بکتاب انساب الداعی الصغیرنبشته . در ...