کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داشن
/dāšan/
معنی
۱. عطا؛ بخشش؛ دهش: ◻︎ که من داشن ندارم در خور تو / وگر جان برفشانم بر سر تو (فخرالدیناسعد: ۱۲۳).
۲. پاداش؛ اجر و جزای نیک: ◻︎ چه کنم گر سفیه به نکوی / نتوان نرم کردن از داشن (لبیبی: ۴۸۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
reward
-
جستوجوی دقیق
-
داشن
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ په . ] (اِمص .) 1 - داشتن . 2 - عطا، بخشش .
-
داشن
لغتنامه دهخدا
داشن . [ ش َ ] (اِ)عطا. دهشت . دهشته . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). داشاد. داشات . عطا و بخشش و انعام باشد. (برهان ) : ترا نز بهر داشن خواستارم که من خود خواسته بسیار دارم .توئی چشم مرا خورشید روشن مرا دیدار تو باید نه داشن فخرالدین اسعد (ویس ورامین ).که ...
-
داشن
لغتنامه دهخدا
داشن . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی به سیستان بیرون شارستان زرنگ و ظاهراً از محلات ربض بوده . (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 335). رجوع به تاریخ سیستان ص 335 و 336 و 338 و 344 و 351 و 364 و 372 و 382 شود. و نیز رجوع به لغت اطمیة در لسان العرب حاشیه ص 20 شود.
-
داشن
لغتنامه دهخدا
داشن . [ ش ِ ] (ع ص ) جامه ٔ نو که پوشیده نشده باشد. || خانه ٔ نوتیار که سکونت کرده نشده باشد.(منتهی الارب ). || (معرب ، اِ) معرب دشن است که دست لاف باشد. (منتهی الارب ). جوالیقی در المعرب گوید: الداشن معرب و لیس من کلام البادیة و قال النضر: الداشن ؛...
-
داشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dāšan ۱. عطا؛ بخشش؛ دهش: ◻︎ که من داشن ندارم در خور تو / وگر جان برفشانم بر سر تو (فخرالدیناسعد: ۱۲۳).۲. پاداش؛ اجر و جزای نیک: ◻︎ چه کنم گر سفیه به نکوی / نتوان نرم کردن از داشن (لبیبی: ۴۸۸).
-
جستوجو در متن
-
داشات
لغتنامه دهخدا
داشات . (اِ) داشاد. داشاب . داشن . رجوع به داشاد شود.
-
دهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: dahišn] ‹دهشت› [قدیمی] de(a)heš بخشش؛ عطا؛ کرم؛ داشات؛ داشاد؛ داشن.
-
دشن
لغتنامه دهخدا
دشن . [ دَ ] (اِ) دستلاف ، که سودای اول اصناف باشد. (برهان ) (آنندراج ). معرب آن داشِن است . (از منتهی الارب ).
-
نوتیار
لغتنامه دهخدا
نوتیار. [ ن َ / نُو ت َ / ن َ / نُو ت َی ْ یا ] (ص مرکب ) تازه و نو به انجام رسیده و ساخته شده . (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به تیار شود: داشن ؛ جامه ٔ نو که پوشیده نشده باشد و خانه ٔ نوتیار که سکونت کرده نشده باشد. (منتهی الارب ).
-
دهشته
لغتنامه دهخدا
دهشته . [ دَ / دِ هَِ ت ِ ] (اِمص ) بخشش بی ریا و صدقه و خیرات و مبرات . (ناظم الاطباء). عطیه و بخشش . (آنندراج ). داشن . داشاد. عطا. دهشت . (از لغت فرس اسدی ).
-
اطیمة
لغتنامه دهخدا
اطیمة. [ اَ م َ ] (ع اِ) جای افروختن آتش . ج ، اَطائِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موقد نار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اتون گرمابه . ج ، اطائم . (از متن اللغة). توشتر کوزه و کاسه و آنچه بدان ماند. (مهذب الاسماء). در لسان ال...
-
گردن نرم کردن
لغتنامه دهخدا
گردن نرم کردن . [گ َ دَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردن انداختن . (آنندراج ). مطیع و رام کردن . مطیع و منقاد کردن : روی مرا هجر کرد زردتر از زرگردن من عشق کرد نرم تر از دخ . شاکر بخاری .چه کنم گر سفید را گردن نتوان نرم کردن از داشن . لبیبی .همچنین باد ک...
-
دستاران
لغتنامه دهخدا
دستاران . [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دستار + ان . اجرت و مزدی باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان ) (آنندراج ). پیش مزد. پیش داد. داشن . بُرکة. (تاج العروس ذیل ماده ٔ دشن ). || شاگردانه . (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (آنندراج ). فغیاز. نوداران . شیر...
-
داشاد
لغتنامه دهخدا
داشاد. (اِ) عطا و بخشش پارسیان روز عید بمردم میداده اند. (آنندراج ). داشن . داشند. عطاء. (تفلیسی ) دهشت . دهشته . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بخشش وچیزی که روزهای گرامی بمردم میداده اند : خواستم با نثار و داشادش پدر اینجا بمن فرستادش حرکاتش همه رهه هنرست ...