کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داس کیلیون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داس کیلیون
لغتنامه دهخدا
داس کیلیون . [ یُن ْ ] (اِخ ) کرسی فریگیه ٔ سفلی که ایالتی در ساحل هلس پونت بوده است به آسیای صغیر در دوران هخامنشیان و بعد. و ظاهراً این محل قلعه ٔ دیاس کلی دوران عثمانی است . (ایران باستان ج 1 ص 556 و 895 و ج 2ص 965 و 1260 و ج 3 ص 2152). رجوع به دا...
-
واژههای مشابه
-
سوئی داس
لغتنامه دهخدا
سوئی داس . (اِخ ) از لغت نویسان یونان است که وطن اصلی و زمان حیات وی معلوم نیست . برخی معتقدند که در حدود قرن دهم قبل از میلاد میزیسته است . کتاب لغت تاریخی و جغرافیایی وی حاوی اطلاعات مفیدی راجع به تاریخ و جغرافیای قدیم یونان است . (تمدن قدیم ایران ...
-
داس دره
لغتنامه دهخدا
داس دره . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی ،سردسیر دارای 170 تن سکنه . آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل . شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا...
-
داس زرین
لغتنامه دهخدا
داس زرین . [ س ِ زَرْ ری ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که به عربی هلال گویند. (برهان ). زورق سیمین .
-
داس قلعه
لغتنامه دهخدا
داس قلعه . [ ق َ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . در 21هزارگزی خاوری گل تپه و 3هزارگزی شمال کوهین . کوهستانی ، سردسیر و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و قنات و در بهار از رودخانه قوره جین . محصولات آنجا غلات ...
-
داس درو
لغتنامه دهخدا
داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات . رجوع به داس شود. || درو شده به داس . دروده بداس . (شعوری ج 1 ص 425).
-
کُمِ داس
لهجه و گویش بختیاری
kom-e dâs محل اِتصال دسته داس با تیغه آن.
-
ژیرار داس وس
لغتنامه دهخدا
ژیرار داس وس . [ دُ اُ وُ ] (اِخ ) نام خاورشناسی طابع کتاب التنازع و التخاصم بین بنی امیة و بنی هاشم با مقدمه ای به زبان آلمانی بسال 1888 م . وی در تاریخ اسلامی مطالعه ٔ بسیار کرده و زبان عربی را نیز فراگرفته بوده است .
-
داس و دلوس
لغتنامه دهخدا
داس و دلوس . [ س ُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی ضایع و ابتر و دورافکندنی مانند خار و خس ، خاش و خماش و امثال آن . (برهان ). آشغال . تباه و تبست . خاش و خماش . صاحب انجمن آرا و بتبع او آنندراج آرد: از اتباع است مانند تار و مار... و بعضی گفته اند...
-
با داس بردن
دیکشنری فارسی به عربی
منجل
-
داس(گندم چین)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dahra طاری: dâriyo طامه ای: dâs طرقی: dowro کشه ای: dowro نطنزی: dâr
-
داس و تبر
فرهنگ گنجواژه
ابزار کشاورزی.
-
داس و چکش
فرهنگ گنجواژه
نشان کشاورزان و کارگران در نظام های چپی.
-
داس و دَلوس
فرهنگ گنجواژه
سفله و دون (لغت فرس).