کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داستان منظوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داستان شدن
لغتنامه دهخدا
داستان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب )مشهور شدن . شهره گشتن . بلندآوازه گشتن : به ایران و توران بر راستان شد آن شهر خرم یکی داستان . فردوسی .از مردمی میان مهان داستان شدی جز داستان خویش دگر داستان مخوان . فرخی .بدوستان و به بیگانگان به آب طمعبسان اشعث طم...
-
داستان شمردن
لغتنامه دهخدا
داستان شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب )افسانه انگاشتن . از عالم داستان داشتن : هر داستان که آن نه ثنای محمد است دستان کاهنان شمر آن را نه داستان .خاقانی
-
داستان فرستادن
لغتنامه دهخدا
داستان فرستادن . [ ف ِ رِدَ ] (مص مرکب ) نامه یا پیغام فرستادن : گر ایدونکه باشید همداستان به رستم فرستم یکی داستان .فردوسی .
-
داستان کردن
لغتنامه دهخدا
داستان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . سمر کردن . شهره ساختن : ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم بحشمت مر مرا همچون فریدون داستان کردی . رودکی (از آنندراج ).|| قصه کردن . قصه پرداختن . حکایت کردن .
-
داستان گفتن
لغتنامه دهخدا
داستان گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) امتثال . (منتهی الارب ). مثل آوردن . حکمت گفتن . مثل زدن : سزد گر بگویم یکی داستان که باشد خردمند همداستان . فردوسی .یکی داستان گویم ار بشنویدهمان بر که کارید خود بدروید. فردوسی .در تو نگرفت از هزار یکی گر چه صدگو...
-
داستان سرا
لغتنامه دهخدا
داستان سرا. [ س َ ](نف مرکب ) داستان سرای . سامر. قصه گوی . افسانه سرای .
-
داستان گوی
لغتنامه دهخدا
داستان گوی .(نف مرکب ) قصه پرداز. حکایت گوی . قصه گوی : چون برآن داستان غنود سرم داستان گوی دور شد ز برم .نظامی .
-
داستان نگار
لغتنامه دهخدا
داستان نگار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) داستان نویس . نگارنده ٔ داستان .
-
داستان نگاری
لغتنامه دهخدا
داستان نگاری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل داستان نگار.
-
داستان نویس
لغتنامه دهخدا
داستان نویس . [ ن ِ ] (نف مرکب ) قصه نویس . محرر حکایت . واقعه نویس . سرگذشت نویس . مورخ .
-
داستان نویسی
لغتنامه دهخدا
داستان نویسی . [ ن ِ] (حامص مرکب ) عمل داستان نویس . واقعه نویسی . مورخ .
-
داستان سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹داستانسرای› dāstanso(a)rā ۱. کسی که داستان بگوید یا بنویسد؛ داستانگو؛ قصهگو.۲. افسانهسرای.
-
داستان سرایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dāstānso(a)rāy(')i ۱. افسانهسرایی.۲. قصهگویی.
-
هم داستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: hamdatastān] [مجاز] hamdāstān ۱. همصحبت؛ همسخن.۲. همراز.۳. همراه؛ موافق؛ همرٲی.
-
داستان فرعی
دیکشنری فارسی به عربی
حادثة