کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داس
/dās/
معنی
۱. آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانهدار است و با آن گیاهها و حاصل مزارع را از روی زمین درو میکنند؛ جاخسوک؛ جاخشوک؛ جاغسوک؛ خاشوش: ◻︎ مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهٴ خویش آمد و هنگام درو (حافظ: ۸۱۴).
۲. [قدیمی] سیخهای نازک و دراز خوشۀ جو و گندم؛ سوک؛ اخگل: ◻︎ فلک سفله نحس گردد و سعد / خوشهٴ عمر دانه دارد و داس (مسعودسعد: ۲۵۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
داسغاله، داسه، کاخشوک، منجل، منگال
دیکشنری
sickle
-
جستوجوی دقیق
-
داس
واژگان مترادف و متضاد
داسغاله، داسه، کاخشوک، منجل، منگال
-
داس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری آهنی و سرکج شبیه هلال ماه که دسته ای چوبی دارد، لبة آن تیز و دندانه دار است که با آن محصولات کشاورزی را درو می کنند.
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . [ سِن ْ ] (ع ص ) هو داس لا زاک ؛ او کم شونده است نه گوالنده . (منتهی الارب ).
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفن...
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِخ ) نام اصلی مردم سرزمین پنجاب و سند در برابر آریائیها معنی کلمه در ریگ ودا اهریمنی و وحشی است مقابل آریائی . || نام کشور داهه که صورت سانسکریت آن داس است ، واقع در طرف شمال و مشرق گرگان و مشرق دریای خزر. دهستان . || نام قوم ساکن داهه ، ولای...
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِخ ) نام مردم طایفه ای که سترابون در کتاب خود از آنان در ردیف مردمان معروف اروپا نام برده است . (ایران باستان ج 1 ص 92). نام سکنه ٔ کشور داسی . رجوع به داسی شود.
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِخ ) دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی شمال باختری قدمگاه . کوهستانی ، معتدل و دارای 5 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
داس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dās] ‹داسه› dās ۱. آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانهدار است و با آن گیاهها و حاصل مزارع را از روی زمین درو میکنند؛ جاخسوک؛ جاخشوک؛ جاغسوک؛ خاشوش: ◻︎ مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهٴ خویش آمد و هنگام درو...
-
داس
دیکشنری فارسی به عربی
منجل
-
داس
لهجه و گویش بختیاری
dâs داس.
-
واژههای مشابه
-
سوئی داس
لغتنامه دهخدا
سوئی داس . (اِخ ) از لغت نویسان یونان است که وطن اصلی و زمان حیات وی معلوم نیست . برخی معتقدند که در حدود قرن دهم قبل از میلاد میزیسته است . کتاب لغت تاریخی و جغرافیایی وی حاوی اطلاعات مفیدی راجع به تاریخ و جغرافیای قدیم یونان است . (تمدن قدیم ایران ...
-
داس دره
لغتنامه دهخدا
داس دره . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی ،سردسیر دارای 170 تن سکنه . آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل . شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا...
-
داس زرین
لغتنامه دهخدا
داس زرین . [ س ِ زَرْ ری ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که به عربی هلال گویند. (برهان ). زورق سیمین .
-
داس قلعه
لغتنامه دهخدا
داس قلعه . [ ق َ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . در 21هزارگزی خاوری گل تپه و 3هزارگزی شمال کوهین . کوهستانی ، سردسیر و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و قنات و در بهار از رودخانه قوره جین . محصولات آنجا غلات ...