کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داز
/dāz/
معنی
=داس
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داز
لغتنامه دهخدا
داز. (اِ) خسهای سرتیز متصل بنوک دانه ٔا از قبیل جو و گندم ، که داس و تژه و داسه نیز گویند. || استخوان ماهی . داس . || گچ . || گچکار و بنا. || دیوار گچ مالیده شده . (ناظم الاطباء).
-
داز
لغتنامه دهخدا
داز. (اِ) درختچه ای است از تیره ٔ خرما که دارای برگهای بادبزنی شکل است و بین نیک شهر و چاه بهارو برخی نقاط دیگر گرمسیری یافت میشود و بنام نخل وحشی نیز معروف است . (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 274).
-
داز
لغتنامه دهخدا
داز. (اِخ ) دهی از بخش ساردویه ٔ شهرستان جیرفت واقع در 12هزارگزی جنوب باختری ساردوئیه و 6هزارگزی جنوب راه مالرو بافت ساردوئیه کوهستانی . سردسیر و دارای 52 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه و محصول عمده اش : غلات ، حبوبات و شغل اهالی آن زراعت است و راه...
-
داز
لغتنامه دهخدا
داز. (اِخ ) دهی از دهستان آتبای بخش پهلوی دژ شهرستان گبندقابوس واقع در 12 الی 24هزارگزی خاور پهلوی دژ. دشت معتدل ، مرطوب ، مالاریائی و دارای 300 تن سکنه است . آب آن از قنات و چاه و رودخانه گرگان و محصول عمده اش غلات ، حبوبات ، لبنیات ، برنج ، توتون و...
-
داز
لغتنامه دهخدا
داز. (اِخ ) نام یکی از طوایف ترکمن در شمال خراسان ، در سرحد ایران با ترکستان شوروی . این طایفه از قبیله ٔ یموت هستند. تیره ٔ داز به افسانه هایی اعتقاد و افتخار دارند که بموجب آن ایشان از بازماندگان یک خاندان پادشاهی هستند. همسایگان آنان نیز ایشان را ...
-
داز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dāz =داس
-
داز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dāz درختچهای با برگهای بادبزنیشکل که در جاهای گرمسیر میروید؛ نخل وحشی.
-
واژههای همآوا
-
دعز
لغتنامه دهخدا
دعز. [ دَ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). دَعب . و رجوع به دعب شود.
-
دعظ
لغتنامه دهخدا
دعظ. [ دَ ] (ع مص ) داخل کردن تمام نره در شرم . (از منتهی الارب ). || آرمیدن با زن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || پر کردن چیزی را به چیزی . || تمام انداختن چیزی را در چیزی . (از منتهی الارب ).
-
داذ
لغتنامه دهخدا
داذ. (اِ) داد. رجوع به داد شود.
-
جستوجو در متن
-
کونال
لغتنامه دهخدا
کونال . (اِ) میوه ٔ درخت داز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گرتوپ
واژهنامه آزاد
(بلوچی؛ فنوج) گِرتوپ؛ نوعی خانۀ محلی گِرد در جنوب سیستان و بلوچستان، عمدتاً در شهرستان فنوج، که مصالح آن شاخ و برگِ نخل، خاک و نوعی درخت وحشی به نام داز است.
-
اﷲکرک
لغتنامه دهخدا
اﷲکرک . [ اَل ْ لاه ک َ رَ ] (اِخ ) نام چند تپه ٔ بزرگ که حد بین عُبه های «داز» و «دواجی » را مشخص میکند. (از مازندران و استراباد رابینو ص 93 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 128).