کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دارش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دارش
لغتنامه دهخدا
دارش . [ رِ ] (اِمص ) نگاه داشتن و محافظت کردن . (برهان ).
-
دارش
لغتنامه دهخدا
دارش . [ رِ ] (ع اِ) پوست سیاه . مثل اینکه فارسی الاصل است . (منتهی الارب ). چرم سیاه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
دارش خسروی
لغتنامه دهخدا
دارش خسروی . [ رِ ش ِ خ ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قواعد ملک و پادشاهی . (انجمن آرا) (آنندراج ) .
-
جستوجو در متن
-
سونیک
واژهنامه آزاد
سونیک خارپشتی آبی رنگ و پر سرعت که تقریبا هیچ چیز جلو دارش نیست
-
عزیزوار
لغتنامه دهخدا
عزیزوار. [ ع َ زیزْ ] (ق مرکب ) عزیزسان . گرامی وار. همانند مردم ارجمند : من داشته ام عزیزوارش تو نیز چو من عزیز دارش .نظامی .
-
تازه چهر
لغتنامه دهخدا
تازه چهر. [ زَ / زِ چ ِ ] (ص مرکب ) خندان . شاد. بشاش . خوشرو : ایا،آز را داده گردن بمهردوان هر زمان پیش او تازه چهر.اسدی .بتو دادمش باش از او تازه چهرگرامی و گستاخ دارش بمهر.اسدی .
-
أَرْسَاهَا
فرهنگ واژگان قرآن
ريشه دارش کرد - استوارش کرد (و الجبال أرساها - يعني کوهها را بر زمين استوار کرد تا زمين نوسان و اضطراب نکند ، و بتواند آبها و معدنها را در جوف خود ذخيره کند ، همچنان که ساير آيات قرآني از اين جريان خبر داده )
-
مردم دار
لغتنامه دهخدا
مردم دار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خوش سلوک . خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک . خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پاسدار خاطر مردمان باشد : مردم دار و خداوند دوست بودی . (سیاست نامه ).نرگس مست نوازش کن مردم دارش خون عاشق به ...
-
منتشا
لغتنامه دهخدا
منتشا. [ م َ ت َ ] (اِ) چوب و عصای خشن و پرگره درویشان و قلندران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال :روی یک منتشا راه می رود از پهنا ، نظیر:چنان می رود که گویی به دارش می برند (امثال و حکم ج 2ص 880)؛ سخت کاهل است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
دردزده
لغتنامه دهخدا
دردزده .[ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دارای درد. دردمند. مریض . علیل . خسته . بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده . دردناک . (آنندراج ). دردرسیده . درددیده : این مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور شود با کالنجار بازآید و رعیت در...
-
نوش باد
لغتنامه دهخدا
نوش باد. (فعل دعایی ) دعائی است نوشنده را. (یادداشت مؤلف ). گوارا باد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). عبارتی که در بزم باده ، ساقی و هم پیالگان در پاسخ آنکه جام برگیرد و «به سلامتی » گوید و بنوشد، گویند. نظیر: نوش جان ! نوش ! سازگار وجود! گوارا...
-
سفرکرده
لغتنامه دهخدا
سفرکرده . [ س َ ف َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) مسافر. که به سفر رفته است : کاروان شکر از مصر به شیراز آمداگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی .جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته . سعدی .آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسل...
-
تازه گل
لغتنامه دهخدا
تازه گل . [ زَ / زِ گ ُ ] (اِ مرکب ) گل تازه . گل نوشکفته : از تازه گل لاله که در باغ بخندددر باغ نکوتر نگری چشم شود آل . فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219).جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی . منوچهری .فتنه شدن بر گیاه خش...