کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داربو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داربو
معنی
(اِمر.) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
aloe
-
جستوجوی دقیق
-
داربو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند.
-
داربو
لغتنامه دهخدا
داربو. (اِ مرکب ) چوب عود است که بهر بخورش سوزند. (برهان ). رجوع به داربوی شود.
-
داربو
لغتنامه دهخدا
داربو. (اِخ ) گاستن داربو . ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است ، بین سالهای 1842 و 1918 م . زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی «بینهایت کوچک » بوده است .
-
جستوجو در متن
-
رادبو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رادبوی، داربوی› [قدیمی] rādbu = داربو
-
رادبوی
لغتنامه دهخدا
رادبوی . (اِ مرکب ) رادبو. عود را گویند و آن را داربو نیز خوانند و آن اصح است همانا قلب کرده اند. (آنندراج ). چوب عود. (برهان ) : بمفلس کف مردم رادبوی چو نزد غنی عنبر و رادبوی . فخر زرکوب .رجوع به داربوی شود.
-
الفخت
لغتنامه دهخدا
الفخت . [ اَ ف َ ] (اِ) چوب عود. داربو. (استینگاس ). || حاصل . (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ، اِمص ) تحصیل و اندوختن و سود بردن . (استینگاس ) (از ناظم الاطباء). رجوع به الفختن شود.
-
سودانیات
لغتنامه دهخدا
سودانیات . (ع اِ) مرغی باشد سبزرنگ و منقار درازی دارد و درختان را بمنقار سوراخ کند و آن را بشیرازی دارنمک خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است که به فارسی داربو و به عربی سروما خوانند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گوشت مرغان که بتازی سودانیات گویند. این نو...
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب . [ ح ِ ] (ع مص ، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره . شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشمردن . شمر. شماره کردن . (دهار) (ترجمان عادل ). با کسی شمار کردن . تتوی گوید: بکسر و ضم حاء مهمله و تخفیف سین در لغت شمار و شمردن بنا بگفته ٔمنتخب ، و در اصطلاح ...