کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داربر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داربر
/dārbor/
معنی
=دارکوب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
داربر
لغتنامه دهخدا
داربر. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) مرغی است سبزرنگ که درختان را به منقار سوراخ کند آن را به شیرازی دارنمک خوانند. (برهان ). و رجوع به دارکوب شود.
-
داربر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dārbor =دارکوب
-
واژههای مشابه
-
yarder
داربَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] دستگاهی متشکل از یک یا چند دوّار برای انتقال چوب از پای کُنده به انبارگاه
-
timber mill
داربُر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ماشین برش در کارخانۀ چوببُری
-
جستوجو در متن
-
دارکو
لغتنامه دهخدا
دارکو. (اِمرکب ) نام مرغی است . رجوع به داربر و دارکوب شود.
-
straw drum
قرقرۀ بافۀ ناقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] قرقرۀ کوچکی بر روی داربَر که بافۀ ناقل از روی آن میگذرد متـ . قرقرۀ کابل ناقل
-
bull block
قرقرۀ کلاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] قرقرۀ اصلیِ دکلِ داربَر در بینهبَری نیمهمعلق
-
دارتمک
لغتنامه دهخدا
دارتمک . [ ت َ م َ ] (اِ) دارنمک . دارکوب . رجوع به داربر و دارکوب شود.
-
فاطمه سلطان
لغتنامه دهخدا
فاطمه سلطان . [ طِ م َ / م ِ س ُ ] (اِ مرکب ) دارکوب .(یادداشت بخط مؤلف ). داربر. رجوع به دارکوب شود.
-
jammer 2
بینهکش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] داربَر سبک دوغلتکی که معمولاً با یک دکل و بازو بر روی کامیون سوار میشود و برای داربَری و بارگیری بهکار میرود
-
آغاردان
لغتنامه دهخدا
آغاردان . (ترکی ، اِ) آغاج دَلَن . دارتمک . داربر. سودانیات . شقراق . ستوچه . (زمخشری ). دارکوب .
-
دارسنب
لغتنامه دهخدا
دارسنب . [سُمْب ْ ] (اِ مرکب ) دارکوب . رجوع به داربر شود. || مته ، وسیله ٔ سوراخ کردن . (ناظم الاطباء).
-
دارکوب
لغتنامه دهخدا
دارکوب . (اِ مرکب ) مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند. (آنندراج ). رجوع به داربر شود.