کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دارالحکومه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دارالحکومه
/dārolhokume/
معنی
جای اقامت حاکم یا فرماندار؛ ادارۀ فرمانداری؛ سرای حاکم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استانداری، فرمانداری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دارالحکومه
واژگان مترادف و متضاد
استانداری، فرمانداری
-
دارالحکومه
فرهنگ فارسی معین
( ~. حُ مِ) [ ع . دارالحکومة ] (اِمر.) استانداری .
-
دارالحکومه
لغتنامه دهخدا
دارالحکومه . [ رُل ْ ح ُ م َ ] (ع اِ مرکب ) سرای حاکم . || محل حکومت کردن . رجوع به دارالجلال و دارالخلافه شود.
-
دارالحکومه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالحکومَة] [قدیمی] dārolhokume جای اقامت حاکم یا فرماندار؛ ادارۀ فرمانداری؛ سرای حاکم.
-
جستوجو در متن
-
استانداری
واژگان مترادف و متضاد
دارالحکومه
-
فرمانداری
واژگان مترادف و متضاد
۱. دارالحکومه ۲. حکمرانی، والیگری
-
دیوان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] divānxāne عدالتخانه؛ دارالحکومه؛ جای قضاوت و حکمرانی.
-
حکومتی
لغتنامه دهخدا
حکومتی . [ ح ُ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به حکومت . || فرمانداری . استانداری . دارالحکومه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
در خانه
فرهنگ فارسی معین
(دَ نِ یا نَ) (اِ.) 1 - دربار پادشاهی ، سرای سلطنتی . 2 - دارالحکومه ، استانداری (قاجاریه ). 3 - جایی که آدمی در آن سکنی کند؛ منزل . 4 - دولت ، درب خانه .
-
حکومت نشین
لغتنامه دهخدا
حکومت نشین . [ ح ُ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) شهر یا قصبه ای که مقر حاکمی که از عاصمه ٔ ملک رود، نشیند: حکومت نشین کردستان سنندج است . دارالحکومة. دارالایالة.
-
اوپچه
لغتنامه دهخدا
اوپچه . [ اَ چ َ / چ ِ ] (اِ) افسر دارالحکومة. (آنندراج ). یک قسم صاحب منصبی در دیوانخانه . (ناظم الاطباء).- اوپچه خانه ؛ حراست گاه و پاسبانخانه و بمعنی طلایه . (آنندراج ).
-
دارالدوله
لغتنامه دهخدا
دارالدوله . [ رُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )رجوع به دارالجلال ، دارالحکومه و دارالخلافه شود. || (اِخ ) لقب سیستان :... دارالدوله گفتندی سیستان را. (تاریخ سیستان ). || (اِخ ) لقب شهر کرمانشاه بوده است . (مسکوکات ایران رابینو ص 98).
-
تورید
لغتنامه دهخدا
تورید. [ ت ُ ] (اِخ ) دارالحکومه ٔ قدیم روس که شامل کریمه و چند کشور مجاور آن بوده است . (از لاروس ). شبه جزیره ای است در شمال دریای سیاه و جنوب روسیه که امروز آن را کریمه می نامند. (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ). رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 57...
-
بلطشصر
لغتنامه دهخدا
بلطشصر. [ ب َ طَ ش َص ْ ص َ ] (اِخ ) (به معنی بعل زندگانی او راحفظ کند، و یا امیر بل ). اسمی است که در دارالحکومه ٔ بنوخدنصر به دانیال داده شد. (از قاموس کتاب مقدس ). نام بابلی دانیال نبی است . (از دایرة المعارف فارسی ). بلتشصر. بلشصر. و رجوع به بلتش...