کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داد و هوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داد بردن
لغتنامه دهخدا
داد بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) (... از کسی )، دادخواهی کردن از او نزد دیگری : دل من بستدی چه دانم کردهم بخواجه برم ز دست تو داد.فرخی .
-
داد بستدن
لغتنامه دهخدا
داد بستدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دادستدن . انتصار. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). رجوع به دادستدن شود.
-
داد جستن
لغتنامه دهخدا
داد جستن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) طلب عدالت کردن . عدل خواستن : میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم . خاقانی .تا داد همی جوئی رنجورتری ماناگرخود شوی آسوده ار داد نخواهی شد.خاقانی .
-
داد دارنده
لغتنامه دهخدا
داد دارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ داد. حامی عدالت . نگهدارعدل . || دادخواهنده . فریادخواه از کسی .
-
داد دهنده
لغتنامه دهخدا
داد دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) منصف . (دهار). عادل . عدل . (منتهی الارب ). عدالت ورزنده .
-
داد زدن
لغتنامه دهخدا
داد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز بلند برآوردن . فریاد کردن .
-
داد کشیدن
لغتنامه دهخدا
داد کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . داد زدن . فریاد کردن . داد کردن . بانگ بلند برآوردن . آوای بلند برآوردن : سرمن داد کشید؛ بانگ بر من زد.
-
داد گرفتن
لغتنامه دهخدا
داد گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) انتصاف . ستاندن حق خود از دیگری . || حق کسی را از دیگری گرفتن ، داد ستدن :خدا داد مرا از تو بگیرد؛ سزای ستمکاری ترا بدهد.
-
داد ورزیدن
لغتنامه دهخدا
داد ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) عدالت ورزیدن . بعدل کوشیدن . عدل کردن . داد کردن .
-
داد وستد
دیکشنری فارسی به عربی
تجارة
-
روی داد
دیکشنری فارسی به عربی
حادثة
-
داد زدن
دیکشنری فارسی به عربی
بکاء , جزر , زيير , صيحة
-
تغییر داد
دیکشنری فارسی به عربی
تفاوت
-
داد کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
زيير
-
داد وستدارتباط
دیکشنری فارسی به عربی
مرور