کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داد دل را گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صاحب داد
لغتنامه دهخدا
صاحب داد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شوریچه ٔ بخش سرخس شهرستان مشهد، در 67000گزی جنوب باختری سرخس . کوهستانی ، گرم سیر. سکنه 13 تن شیعه ، فارسی زبان . آب آن از قنات ، محصول آن غلات ، تریاک ، بنشن و شغل زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی...
-
کاسه داد
لغتنامه دهخدا
کاسه داد. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی واقع در دو فرسخ شمالی شهرلار.
-
اشوی داد
لغتنامه دهخدا
اشوی داد. [ ] (اِ) کلمه ٔ پارسی باستان بمعنی خیرات . (فرهنگ ایران باستان ص 99).
-
امام داد
لغتنامه دهخدا
امام داد. [ اِ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازبخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 14 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . دارای 3خانوار سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
انجم داد
لغتنامه دهخدا
انجم داد. [ اَ ج ِ ] (اِ مرکب ) نام خرد و عقل و فلک مشتری ، در دساتیر آمده و این انجم پارسی است نه به معنی ستاره انجم که عربی است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
امیر داد
لغتنامه دهخدا
امیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی القضاة. (یادداشت مؤلف ). امیر حقوق . (فرهنگ فارسی معین ). میرداد. و رجوع به میرداد و امیر دا...
-
باغ داد
لغتنامه دهخدا
باغ داد. (اِخ ) صورت دیگری از کلمه ٔ بغداد. خوندمیر آرد : بعضی از فضلاء در وجه تسمیه ٔ آن بلده گفته اند که در ازمنه ٔ سابقه در آن حوالی باغی بود که آنرا باغ داد میخواندند و زمره ای گویند که بغ نام صنمی است و داد عبارت از بخشش اوست و برین تقدیر لفظ بغ...
-
خدای داد
لغتنامه دهخدا
خدای داد. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن ملوخان . وی یکی از دو پسر ملوخان ؛ از رؤسای هند است که در معیت محمودخان با امیر تیمور گورکان جنگید و از امیر تیمور شکست خورد که سرانجام این شکست سقوط دهلی و فرار سلطان محمودخان بود. بر اثر فرار آنها، هر دو پسر ملوخان بدس...
-
خدای داد
لغتنامه دهخدا
خدای داد. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) خداداد. رجوع به خداداد شود.
-
داد بخشیدن
لغتنامه دهخدا
داد بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عدل آوردن . اعطای عدالت .
-
داد بستدن
لغتنامه دهخدا
داد بستدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دادستدن . انتصار. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). رجوع به دادستدن شود.
-
داد بیداد
لغتنامه دهخدا
داد بیداد. [ دِ ] (صوت مرکب ) جمله ای که برای نمودن پشیمانی و حسرت گویند: ای داد بیداد.
-
داد جستن
لغتنامه دهخدا
داد جستن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) طلب عدالت کردن . عدل خواستن : میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم . خاقانی .تا داد همی جوئی رنجورتری ماناگرخود شوی آسوده ار داد نخواهی شد.خاقانی .
-
داد خواندن
لغتنامه دهخدا
داد خواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) ظاهراً به معنی تأسف خوردن بر. متأثر بودن از : چنین داد خوانیم بریزدگردو یا کینه خوانیم از این هفت گرد.فردوسی .
-
داد دارنده
لغتنامه دهخدا
داد دارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ داد. حامی عدالت . نگهدارعدل . || دادخواهنده . فریادخواه از کسی .