کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ماه داد
لغتنامه دهخدا
ماه داد. (اِخ ) ماهداذ. شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید. (ایران درزمان ساسانیان ص 139). بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 م .) بوده است . (حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ص 94).
-
اشوی داد
لغتنامه دهخدا
اشوی داد. [ ] (اِ) کلمه ٔ پارسی باستان بمعنی خیرات . (فرهنگ ایران باستان ص 99).
-
امام داد
لغتنامه دهخدا
امام داد. [ اِ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازبخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 14 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . دارای 3خانوار سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
انجم داد
لغتنامه دهخدا
انجم داد. [ اَ ج ِ ] (اِ مرکب ) نام خرد و عقل و فلک مشتری ، در دساتیر آمده و این انجم پارسی است نه به معنی ستاره انجم که عربی است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
امیر داد
لغتنامه دهخدا
امیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی القضاة. (یادداشت مؤلف ). امیر حقوق . (فرهنگ فارسی معین ). میرداد. و رجوع به میرداد و امیر دا...
-
باغ داد
لغتنامه دهخدا
باغ داد. (اِخ ) صورت دیگری از کلمه ٔ بغداد. خوندمیر آرد : بعضی از فضلاء در وجه تسمیه ٔ آن بلده گفته اند که در ازمنه ٔ سابقه در آن حوالی باغی بود که آنرا باغ داد میخواندند و زمره ای گویند که بغ نام صنمی است و داد عبارت از بخشش اوست و برین تقدیر لفظ بغ...
-
خدای داد
لغتنامه دهخدا
خدای داد. [ خ ُ ] (اِخ ) ابن ملوخان . وی یکی از دو پسر ملوخان ؛ از رؤسای هند است که در معیت محمودخان با امیر تیمور گورکان جنگید و از امیر تیمور شکست خورد که سرانجام این شکست سقوط دهلی و فرار سلطان محمودخان بود. بر اثر فرار آنها، هر دو پسر ملوخان بدس...
-
خدای داد
لغتنامه دهخدا
خدای داد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از بزرگان دربار بابر است . توضیح آنکه بابر در 25 شعبان سال 860 هَ .ق . بقصد طواف مرقد امام رضا (ع ) مدتی در باغ سفید بمشهد منزل گزید و بعد بباغ مختار رفت و ماه صیام را در آنجا گذراند و عید صیام را نیز در مشهد گرفت و ب...
-
خدای داد
لغتنامه دهخدا
خدای داد. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) خداداد. رجوع به خداداد شود.
-
تیری داد
لغتنامه دهخدا
تیری داد. (اِخ ) خزانه دار داریوش سوم در تخت جمشید. که پس از تسلط اسکندر بر ایران و غارت تخت جمشید اسکندر اورا در این شغل ابقاء کرد و به روایت دیودور این شخص با اسکندر ارتباط داشت و حتی او را با نامه ای مطلع ساخت که داریوش قشونی برای حراست تخت جمشید ...
-
داد بخشیدن
لغتنامه دهخدا
داد بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عدل آوردن . اعطای عدالت .
-
داد بردن
لغتنامه دهخدا
داد بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) (... از کسی )، دادخواهی کردن از او نزد دیگری : دل من بستدی چه دانم کردهم بخواجه برم ز دست تو داد.فرخی .
-
داد بستدن
لغتنامه دهخدا
داد بستدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دادستدن . انتصار. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). رجوع به دادستدن شود.
-
داد بیداد
لغتنامه دهخدا
داد بیداد. [ دِ ] (صوت مرکب ) جمله ای که برای نمودن پشیمانی و حسرت گویند: ای داد بیداد.
-
داد پاک
لغتنامه دهخدا
داد پاک . [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عادل کامل . آنکه براستی دادگر است : بمالید پس خانگی رخ بخاک همی گفت کای داور دادپاک . فردوسی .بغلطید بر پیش یزدان بخاک همی گفت کای داور دادپاک . فردوسی .همی گفت کای داور دادپاک یکی بنده ام دل پر از ترس و باک ....