کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دادگاه
/dādgāh/
معنی
۱. (حقوق) شعبهای از دادگستری که یک یا چند تن دادرس در آنجا به دادخواستهای مردم رسیدگی میکنند و حکم میدهند؛ محکمه.
۲. [قدیمی] جایی که داد مظلوم از ظالم بستانند؛ جایی که به جرم و گناه کسی رسیدگی کنند؛ جای دادرسی.
〈 دادگاه استان: (حقوق) [منسوخ] دادگاه برای تجدید رسیدگی به دعوایی که حکم آن از دادگاه شهرستان صادر شده اما یکی از طرفین دعوی نسبت به آن حکم اعتراض کرده باشد؛ محکمۀ استیناف.
〈 دادگاه انتظامی: (حقوق) دادگاهی که به تخلفات دادرسان و بازپرسان دادگستری رسیدگی میکند.
〈 دادگاه بخش: (حقوق) [منسوخ] دادگاهی که به دعاوی کوچک رسیدگی میکند؛ محکمۀ صلح.
〈 دادگاه جنایی: (حقوق) [منسوخ] دادگاهی که امور جنایی در آن رسیدگی میشود و جنایتکاران را محاکمه میکند. Δ قسمت کیفری دادگاه بخش را محکمۀ خلاف و قسمت کیفری محکمۀ بدایت را دادگاه جنحه میگویند.
〈 دادگاه شهرستان: (حقوق) [منسوخ] دادگاه بالاتر از دادگاه بخش که به دعاوی مهمتر رسیدگی میکند؛ محکمۀ بدایت.
〈 دادگاه نظامی: [قدیمی] دادگاهی که در زمان جنگ در ارتش تشکیل میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دادسرا، دادگستری، عدلیه، محکمه
دیکشنری
bench, court, judicatory, tribunal
-
جستوجوی دقیق
-
دادگاه
واژگان مترادف و متضاد
دادسرا، دادگستری، عدلیه، محکمه
-
دادگاه
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - محل دادرسی . 2 - اداره ای دادگستری که به دادخواست ها رسیدگی می شود، محکمه ، عدالتخانه .
-
دادگاه
لغتنامه دهخدا
دادگاه . (اِ مرکب ) محکمه . دارالعدل . جای انصاف . (آنندراج ). دادگه . آنجا که بدادمظلومان رسند. آنجا که حق از باطل تمیز دهند و مظلوم از ظالم بیرون آرند. آنجا که حق مظلوم از ظالم ستانند. || در اصطلاح دادگستری ، محکمه و آنجا که قاضی حق از باطل تمیز کن...
-
دادگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دادگه› dādgāh ۱. (حقوق) شعبهای از دادگستری که یک یا چند تن دادرس در آنجا به دادخواستهای مردم رسیدگی میکنند و حکم میدهند؛ محکمه.۲. [قدیمی] جایی که داد مظلوم از ظالم بستانند؛ جایی که به جرم و گناه کسی رسیدگی کنند؛ جای دادرسی.〈 دادگاه اس...
-
دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
حانة , قاعة المحکمة , محکمة , منتدي
-
واژههای مشابه
-
دادگاه صحرایی
فرهنگ فارسی معین
(هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود.
-
دادگاه محکمه
دیکشنری فارسی به عربی
محکمة
-
صلاحیت دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
اَخْتِصاصٌ ، اخْتِصاصُ الْمَحکَمَة
-
اختیار دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
اخْتِصاصُ الْمَحکَمَة
-
رأی دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
اِجتهادٌ
-
اطاق دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
قاعة المحکمة
-
court-mandated treatment
درمان دادگاهفرما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] درمانی که با حکم و دستور دادگاه انجام میشود
-
drug court
دادگاه درمانمدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد، روانشناسی] نظام قضایی ویژۀ مجرمان دچار سوءمصرف مواد که فرد را ملزم میسازد از طرح درمانی خاصی تبعیت کند و در صورت تخطی مجازات شود
-
حیطه اختیارات دادگاه
دیکشنری فارسی به عربی
اخْتِصاصُ الْمَحکَمَة