کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادرسی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دادرسی کردن
لغتنامه دهخدا
دادرسی کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قضاء. محاکمه کردن . اجرای قانون کردن . اجرای عدالت کردن .
-
واژههای مشابه
-
آیین دادرسی
فرهنگ فارسی معین
(نِ رَ) (اِمر.) مقرراتی که در رسیدگی به دعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاه ها و مأموران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود.
-
آیین دادرسی
لغتنامه دهخدا
آیین دادرسی . [ ن ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصول محاکمات . (فرهنگستان ).
-
استماع دادرسی
دیکشنری فارسی به عربی
جلسة
-
جستوجو در متن
-
litigating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دادرسی، تعقیب قانونی کردن، طرح دعوی کردن، مرافعه کردن
-
محاکمه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دادگاهی کردن، رسیدگی کردن (به اتهام)، دادرسی کردن ۲. استنطاق کردن، به استنطاقکشیدن
-
مظالم کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دادرسی کردن .
-
تعقیب کردن
لغتنامه دهخدا
تعقیب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن . دنبال کردن مجرم یا متهمی را جهت دادرسی .
-
محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: محا کَمَة، جمع: محاکمات] mohākeme با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامة دعوی کردن؛ دادرسی.
-
محاکمه
لغتنامه دهخدا
محاکمه . [ م ُ ک َ م َ ] (ع مص ) محاکمة. رفتن نزد حاکم برای رفع خصومت ورفع خصومت کردن حاکم . ترافع. مرافعه . به حاکم شدن با. به قاضی رفتن با. خصومت به حاکم بردن فیصله را و دیوان کردن قاضی . به دادگاه رفتن و اقامه ٔ دعوی کردن : مرافعه ٔ این سخن به قاض...
-
قضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. دادرسی، داوری ۲. امر، تقدیر، سرنوشت، قدر ۳. ادا، تادیه، ادا کردن
-
محاکمه
فرهنگ فارسی معین
(مُ کِ مِ) [ ع . محاکمة ] (مص ل .) 1 - با کسی به دادگاه رفتن و برای هم اقامة دعوی کردن . 2 - دادرسی .
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
قضاوت , داوري , احقاق حق , حکم ورشکستگي , داور , ميانجي , فيصل دهنده , دادرسي , فتوي , راي , داور مسابقات , داوري کردن , داور مسابقات شدن , سرحکم (هاکام) , سرداور , حکميت