کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادبخشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دادبخشی
/dādbaxši/
معنی
عمل دادبخش؛ عدلوداد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
justice
-
جستوجوی دقیق
-
دادبخشی
لغتنامه دهخدا
دادبخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل دادبخش : ستمدیده را دادبخشی کنم شب تیرگان را درخشی کنم .نظامی .
-
دادبخشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] dādbaxši عمل دادبخش؛ عدلوداد.
-
جستوجو در متن
-
بیوگان
لغتنامه دهخدا
بیوگان . [ وَ / وِ ] (اِ) ج ِ بیوه ، بمعنی زن شوی مرده : ستمدیده را دادبخشی کنی شب بیوگان را درخشی کنی . نظامی .و رجوع به بیوه شود.
-
درخشی
لغتنامه دهخدا
درخشی . [ دُ / دَ رَ ](ص نسبی ) منسوب به درخش . روشن . تابناک : ستمدیده را دادبخشی کنم شب تیرگان را درخشی کنم . نظامی .|| (اِ) طلوع آفتاب . (ناظم الاطباء).
-
بیوه
لغتنامه دهخدا
بیوه . [ وَ / وِ ] (ص ) غریب . تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || زنی را گویند که شوهرش مرده باشد یا او را طلاق داده باشد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زنی که شوهرش مرده باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ). زن بی مرد. زن که شوی ...