کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دادار
/dādār/
معنی
۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل.
۲. بخشاینده.
۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱: ۱۷۹).
۴. (اسم) یکی از نامها و صفات باریتعالی: ◻︎ هرآنکس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدانپرست (فردوسی: ۶/۲۲۵)، ◻︎ هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱: ۱۹۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان
۲. دادگر، عادل ≠ بیدادگر
دیکشنری
Creator, God
-
جستوجوی دقیق
-
دادار
فرهنگ نامها
(تلفظ: dādār) (در قدیم) خالق و آفریدگار ، آفریننده ؛ از نامهای خداوند .
-
دادار
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان ۲. دادگر، عادل ≠ بیدادگر
-
دادار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) (عا.) نک دودور.
-
دادار
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - آفریننده . 2 - بخشاینده .
-
دادار
لغتنامه دهخدا
دادار. (اِخ ) (شیخ ...) آنچنانکه از تاریخ گزیده تألیف حمداﷲ مستوفی بر می آید. وی شیادی بوده است به چهره همانند سلطان جلال الدین خوارزمشاه و از احوال او باخبر. در کرمان بدعوی خوارزمشاهی جمعی را دعوت کرده است و مردم بسیار بر او جمع آمده و فتنه قوت گرف...
-
دادار
لغتنامه دهخدا
دادار. (اِخ ) نام قصبه ای در بلوچستان کنار نهر بولان . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
دادار
لغتنامه دهخدا
دادار. (ص ) عادل . دادگر. (آنندراج ). عدل . به معنی عادل و مرکب است از «داد» و کلمه ٔ «ار» که مفید معنی نسبت است . (غیاث ). اما این وجه اشتقاق براساسی نیست و دادار مرکب از «داد» و «آر» نیست بلکه کلمه مرکب از ریشه ٔ «دا» به معنی دادن و آفریدن است با پ...
-
دادار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dātār] [قدیمی] dādār ۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل.۲. بخشاینده.۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱: ۱۷۹).۴. (اسم) یکی از نامها و صفات باریتعالی: ◻︎ هرآنکس که داند که دادار هست ...
-
واژههای مشابه
-
دادآر
لغتنامه دهخدا
دادآر. (نف مرکب ) مخفف دادآور. دادآورنده . دادآرنده . رجوع به دادآور شود.
-
دادار و دادار
فرهنگ گنجواژه
بوق ، جار زدن.
-
دادار دودور
لغتنامه دهخدا
دادار دودور. (اِ مرکب ) به کنایه شرم آدمی ؛ گویند: به دادار دودورش خندید، نظیر به فلانش خندید.
-
دادار کردن
لغتنامه دهخدا
دادار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا).
-
دادار دودور
لهجه و گویش تهرانی
سر وصد/آلت:به ()ش خندیده=غلط کرده.
-
دادار و دودور
فرهنگ گنجواژه
1ـ آلت تناسلی 2ـ هارت و پورت 3ـ سر و صدا، جار زدن.